...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

آخرین مطالب

قبل نوشت1: دو سال پیش همزمان با سالگرد ربوده شدن امام موسی صدر،‌ همکار محترمی خواست که برای نشریه ای که سردبیرش بود مختصرزندگینامه‌ای از ایشان و یک مطلب دیگر بنویسم. نوشته‌ها را نوشتم و تحویل همکار محترم دادم و اما نشریه‌شان خورد وسط بی‌بودجه‌گی‌های معمول و کلاً تعطیل شد. 

دیشب وسط بی‌خوابی‌های شبانه، یاد امام موسی صدر افتادم. عجب واقعاً! این شد که امروز همینطوری و بی‌مناسبت در حافظه صفر و یک‌های وبلاگ متروکه‌ام منتشرش می‌کنم.

قبل نوشت2: شبهه‌ای در ذهن ...

۰ نظر ۲۶ دی ۹۳ ، ۱۶:۰۲
راحل

ناخوانده و سرزده، بی در زدن، یک هو می آید؛

نفس به شماره می افتد. نه؛ بند می آید

نگاهش می کنی ناخوانده مهمان ِ همیشه ات را.

نگاهت می کند و می رود توی جانت!

زاویه نشین تنهایی ات می شود. پا به پای ِ خسته ات می آید تا همه جا، حتی تا آخر بودنت. بی رها کردن؛ بی رفتن و راحتت گذاشتن ...

دلتنگی است دیگر

مقدمه می خواهد مگر؟!

*اینکه دلتنگ توام اقرار می خواهد مگر؟

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۳ ، ۱۶:۵۹
راحل

و گفت:

وَ تَبَتَّلْ إلَیهِ تَبتیلاً (مزمل/8)

نه که دل ببُری، نه؛ که دل بکَنی از همه 

دل کندن، سخت تر از دل بریدن است ...

 

 ***

 دلم دیگر به دل ت نیست

نه که بریده باشد

نه؛

کنده ام

دلم را

از دلت ...

  

دل ِ بریده اصلش این است که تمیز است، صاف و صیقلی است، گوشه و کناره ندارد که روح را بخراشد، کوچک و حساس شده، ملتهب شده اما اصلش این است که تمیز است، باز هم می شود دل ببندد و دل ببرد ...

اما دل ِ کنده شده، رگ و پی و عضله اش از بین رفته، کوچک شده، حساس شده، ملتهب شده اما اصلش این است که دیگر قابل استفاده نیست. دیگر نه دل می بندد و نه دل می بُرد... از شکل افتاده(ام) ...

وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش

دل بریدن وعده دیدار می خواهد مگر؟

مهدی مظاهری

۲ نظر ۰۴ مهر ۹۳ ، ۱۹:۴۸
راحل

مُحرمی بر پا شود در رگهایِ بودنت
سر بگذاری بر سه کنج ِ خرابه دلت
و آمدنش را مویه کنی ...


میلادی چنین حزین؟!
که پیش از آمدنش، که قبل از برخاستن ِ صدای ِ گلویش،

خبرش را آیه آیه نازل کنند که: حاء سین یاء نون ...


*‏ همیشه آمدن، اتفاق ِ قشنگی نیست ...

اما چه کند این دل خراباتی که : 

همه عمر برندارم، سر ازین خمار مستی
که هنوز من نبودم، که تو در دلم نشستی

و آنچه که کردی با من و راهی که آمدم و راهی که ندادی ...

بماند...

۲ نظر ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۰۱:۱۰
راحل

ذهن آشفته است و بیرون ریختن این ذهن آشفته نه شدنی و نه درست.

واژه‏ ها هم غریبگی می کنند. اصلا انگار نایی ندارند برای انتقال معانی این ذهن آشفته.

سکوت می کنم و این سکوت نه مراعات حال دیگران، نه از روی حجب و حیا، که شاید مراعات ِ جان ِ بی رمق واژه‏ هاست...

ترجیح می‏ دهم اذیتشان نکنم؛ بگذارم یک گوشه‏ ای به حال خودشان باشند.

قبل ‏ترها گاهی کلمات را مشت مشت می ریختم بر سپیدی کاغذ و با نظمی خودساخته شکل می ‏دادم به آشفتگی ذهنم. اما این سیاهه ‏ها نیز کاری از دستشان بر نمی‏ آید... زود بیات می‏ شوند.

دلم مچالۀ حرف‏ها شده است؛ واژه ‏ها را می ‏سپارم به گُرده باد ... بی ‏صدا و ساکت

 

همین!

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۲:۰۹
راحل

شب، نشسته بر چشمانم

و بغض

که بر سپیدی کاغذ

نم نم، می‏ بارد ...

*

من پرم از واژه های جُذام زده

کسی نمی خواند

مبادا مبتلا  شوند ...

۱ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۲:۰۶
راحل

این یادداشت(های تکه تکه) صرفاً برای ثبت در حافظۀ سیاسی ِ صفر و یکهایم است.


* در انتهای یادداشت، کاندیدای اصلحم را مشخص کرده ام.

* درباب 24 خرداد 92 هم، ذیل همین یادداشت، نکاتی را نوشته ام

۲ نظر ۱۹ خرداد ۹۲ ، ۰۴:۱۲
راحل

امام آمده بود تا «عصر امام خمینی» در وانفسای دیجور قدرت و ظلمت و استکبار، در یلدای دل‏‌خستگی‏‌های ظلم و جور، به سپیدی فرداهایی آمدنی و ماندنی بیانجامد.
امام فراتر از یک نام و یک شخصیت حقیقی، مردی از قبیلۀ انبیا بود که ردای نبی بر تن، آمد و یک تنه قُرق های استکبار را نه فقط از قطعه ای خاک، که از روح ِ آدمیان زدود و پیامبرگونه مصداقی از نباء عظیم را رقم زد و از شریعۀ اندیشۀ الهی‌‏اش روح های عطشناک از قحطی غیرت و حمیّت را سیراب کرد1 و چراغی روشن2 بر دستان ِ خیزش آنتی امپریالیسم جهانی شد.
آری؛ «روح الله، حقیقتاً تجلّی روح ِ خدا بود در کالبد ِ انسان معاصر برای عصر ِ انسان محور ِ حاضر» (+) و ما چگونه تاب آوردیم بعد ِ نبودنش، بودن را؟! افسوس که «او رفت و زمین ماند و ما نیز بر زمین»...
انگار کن واژه های آقا سید مرتضای آوینی بر تنگی ِ 24 سالۀ دلهامان و بر این داغ ِ بی تسلای ِ مانده بر پیشانی دنیا و دنیازدگی‌مان، کمی مرهم شود ...

***

«داغ های همه تاریخ را ما به یکباره دیدیم، چرا که ما امت آخرالزمانیم، و خمینی، این ماه بنی هاشم، میراث دار همه صاحبان عهد بود در شب یلدای تاریخ. در عصر ادبار عقل و فلک زدگی بشر، در زمانه غربت حق، در عصری که دیگر هیچ پیامبری مبعوث نمی شد و هیچ منذری نمی آمد خمینی میراث دار همه انبیا و اسباط ایشان بود و داغ او بر دل ما ، داغ همه اعصار، داغی بی تسلی.
ما را این گمان نبود هرگز که بی او بمانیم. آخر او آیتی بود که «ثقلین» را در وجود خود معنا می کرد، همه «ماتَرَک رسول الله» را، و ما می دانستیم که زمین و زمان می گردند تا انسان هایی چون او، هر هزار سال یکی، پای به دنیای گذارند.

[...] در این پهنه بی منتهایی که عقل راه به جایی نمی برد. دریاها و زمین و آسمان و ماه و خورشید بر جای ماندند تا مقصود خمینی(ره) محقق شود، آن سان که بعد از رحلت آخرین فرستاده خدا نیز دور فلک بر جای ماند تا حقیقت وجود او را در جهان تحقق بخشد. انسان هایی چون او که یک فرد نیستند، یک امت اند و یک تاریخ.
کوران روزحشر در اینجا نیز کورند که «من کان هذه اعمی فهو فی الاخراعمی» را نمی بینند. آنان از کجا بدانند که کدام امر عظیم واقع شده است؟ 

[...] امام رفت و زمین ماند و ما نیز بر زمین ماندیم. با داغ جراحتی سخت بر دل و باری سنگین بر دوش.
[...] اکنون، این ماییم و امانت او. دست بیعت از آستین اخلاص برآریم و در کف فرزند و برادرش و تلمیذ مدرسه اش بگذاریم...»

اگر حوصله تان کشید، مقاله کامل را اینجا بخوانید.

1 و 2.  وَجَعَلْنَا سِرَ‌اجًا وَهَّاجًا * وَأَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَ‌اتِ مَاءً ثَجَّاجًا (آیات 13 و 14 سوره نبأ) (تأویلی ذوقی است از این آیات!)

۰ نظر ۱۵ خرداد ۹۲ ، ۰۲:۳۱
راحل

من
نقطه‌چین نشسته میان کلماتم
ــ پر از حرف ــ
کسی نه می‌خواندم، نه می‌داندم
در انزوای کلمات
گم می‌شوم...



رفته‌ام
آرام
بی‌صدا
ز یادها ... (
+)

۴ نظر ۱۲ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۴۵
راحل

از یک جایی به بعد
ــ که دیر و دور نیست ــ
همه خیال‌های شیرین ِ با تو بودنم
همه این مجاز ِ ریخته بر لحظه‌هایم
همه این با تو بودن‌ها
با تو گفتن‌ها
با تو خندیدن‌ها
با تو بارانی شدن‌ها
همۀ این بی تو، با تو بودن‌ها
از هر حقیقتی، حقیقی‌تر می‌شود ...


+ تا کی شود قرین حقیقت، مَجاز من؟!

* بهانه‌اش یک نوت بود. همین!

۲ نظر ۱۱ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۲۱
راحل

چشمهایم سرخ
                واژه ها هم.
تو فکر کن رنگ ِ عشق است
دویده در نگاهم
           ریخته بر واژه هایم!
کاش نفهمی
کلماتم
         لخته لخته خون بالا می آورند
و از چشمانم
          قطره قطره خون می چکد  ...

۲ نظر ۱۱ خرداد ۹۲ ، ۰۶:۰۵
راحل
قبل نوشت: سال گذشته تقریبا همین روزها بود که همکار محترمی درخواست کرد چند خطی درباره حجاب ـ نه در قالب جدّی و پژوهشی، که در قالب وبلاگی و به زبان ساده ـ بنویسم (حالا خُرده نگیرید به ثقالت جمله ها که اصلش این است که ساده نوشتن زیادی بلد نیستم)؛ که اگر نبود رودربایستی ام با ایشان، باید در میانۀ عسرهای ِ نفس گیر و هنوزۀ آن روزها ـ که بر محتوا و نوع نوشتن ِ این متن هم تاثیر گذاشت ـ عذری میخواستم و شانه خالی می کردم از نوشتن؛ اما نشد!
امروز هم برای ثبت در صفر و یک هایم می گذارمش اینجا. شاید هم کلاه پهلوی ترغیبم کرده؛ نمی دانم!


۲ نظر ۱۱ خرداد ۹۲ ، ۰۲:۰۱
راحل

تلخ؛

با طعم ِ شور ِ باران ...


۱ نظر ۱۰ خرداد ۹۲ ، ۱۴:۵۸
راحل
قصه گمنام نامیدنتان
غصۀ کودکگانی ست
که در هیاهوی کوچه و بازار
بزرگترشان را گم می کنند
و گریان می گویند:
بزرگترم گم شده است ...

۳ نظر ۰۱ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۰۰
راحل

بغض ِ گره خوردۀ ابر ...


+

+

۲ نظر ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۱۲
راحل

که «قرار»

ویران شود در ته چشمهات ...

۱ نظر ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۴:۱۶
راحل

زخم ها و دردهای

درمان ناپذیر و ناگزیر و گریز ناپذیر ...


* بوی «نا» گرفته ام

۰ نظر ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۴:۱۵
راحل
پلکهایم خسته اند
نه تاب ِ بر هم آمدن دارند
نه توان ِ فرو نیفتادن
بیا؛
پلکهایم را
با دستانت برهم بگذار
و تمام کن قصۀ پر غصۀ بی قراری ِ مدامش را ....


* عنوان مصرعی است از سعدی
۰ نظر ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۴:۱۰
راحل
هر بار بعد از دیدار تو
نه؛
حتی بعد از شنیدن صدای تو
می نشینم
چونان آواره ای بی خانمان
ویرانه های دلم را
نظاره میکنم ...


* دیده ای آواره ای را که بعد از زلزله در میانۀ خرابه ها، پاره های تنش را می کاود؟


* سعاد الصباح هم می گوید:
هر بار بعد از دیدار تو
                    می نشینم 
- مثل زلزله زده ها -
در کنار صندلی ام
                  و کشتگانم را می شمارم
و تکه پاره های تنم را جمع می کنم

۱ نظر ۲۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۴:۵۶
راحل

قبل نوشت:

حسن روحانی: آمریکایی‌ ها کدخدای دهکده هستند؛ با کدخدا بستن راحت‌تر است!


پ.ن: عجیب است واقعاً. خب کدخداست دیگر، نشسته است و دارد بزرگتریش را می کند برای دهکده!

35 سال تحریمهای سنگین، فتنه 78، فتنه 88 و ... برای تقویت بنیه یکی از رعیت های این دهکده بود لابد!
آن سیصد هزار شهید انقلاب و دفاع مقدس، ترور مطهری ها و بهشتی ها و لاجوردی ها و ...، به خون فتادن ِ مصطفاها و شهریاری ها و علی محمدی ها و رضایی نژادها، برای کنترل جمیعیت ِ این دهکده بوده یقیناً!
و غیره و غیره و غیره همه و همه در چارچوب ِ قانون ِ نانوشته این دهکده و ریش سفیدی کداخدایش بوده دیگر!
خب ایران هم یکی از رعیت‏های همین کدخداست؛ رعیت را چه به درشتی در برابر ارباب!
اصلا کسی با نظام و انقلاب و مردم ایران سر دشمنی ندارد؛ خیالتان راحت حاج آقا!!

پ.ن: این یعنی رسماً اعلام برائت از اسلام و انقلاب و امام و آقا و شهدا. یک زمانی حیا قیمتی بود. امروز بر سر چاک ِ دهان ِ هر نامردی، به حراج رفته است!

 

***


قصۀ تازه ای نیست بوسه بر دست اجنبی!
دیروز بر دستان ِ شاه و فرح
امروز بر پیشانی «کدخدای دهکده»
دنیاست دیگر
روبوتها عاشق هم می شوند
آدمهاش هم عاشق ِ کدخدا
و آخوندهایش در کازینوهای لاس وگاس
نماز شب می خوانند!
خوب گفت سید مرتضی
«اسلام امریکایی دیرپا تر از امریکا است
ولو هزار ماه هم که باشد،
به یک شب قدر فرو خواهد ریخت!»


***

بدون شرح از سید مرتضای آوینی:
دهکده جهانی واقعیت پیدا کرده است، چه بخواهیم و چه نخواهیم؛ این همان دهکده‌ای است که بر سر ساکنانش آنتن‌هایی روییده که 150 کانال ماهواره‌ای را مستقیماً دریافت می‌کنند. این همان دهکده‌ای است که در آن روبوت‌ها عاشق یکدیگر می‌شوند. این همان دهکده‌ای است که در تلویزیون‌هایش دختران شش‌ساله را آموزش جنسی می‌دهند، همان دهکده‌ای که در آن گوسفندهایی با سر انسان و انسان‌هایی با سر خوک به دنیا می‌آیند. این همان دهکده‌ای است که در آن تابلوی "مسیح از ورای ادرار" ماه‌ها توجه همه رسانه‌ها را به خود جلب می‌کند. این همان دهکده‌ای است که در آن 246 نوع تجاوز جنسی رواج دارد...
اما عجیب است!
در زیر آسمان همین دهکده، بسیجیان در رَمل‌های داغ فکه زیسته‌اند، همین دهکده جهانی که در نیمه شب‌هایش ماه، هم بر کازینوهای لاس‌وِگاس تابیده است و هم بر حسینیه دوکوهه و گورهایی که در آن بسیجیان از خوف خدا و عشق او می‌گریسته‌اند...
دنیای عجیبی است، نه؟

۱ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۰۳
راحل
نه «بهار» را به قامتت وصله می کنم
نه شهر به شهر به نمایشت می گذارم
نه از پول بیت المال برایت در ورزشگاه آزادی جشن به پا می کنم!
چه نیاز به این بازی ها؟
من برای معرفی ات
یک روز هم مرخصی نمی گیرم
تمام ِ شخصیتم را رسوایت می کنم
 ـ چه حقیقی؛ چه حقوقی ـ



+ مدعای مضحکی بود، آن یک روز مرخصی ِ دکتر!


۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۳۵
راحل

آرزوهای غبار گرفته دیروز

و یا آرزوهای نوشکفته امروز

هم نوبتشان می رسد
یا می میرند؛ یا به مرز اجابت می رسند
فی الحال فاتحه می خوانم
برای آرزوهایی که در سکوت
                                  مردند ...

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۰۶
راحل

بعد از آن همه شُوی رسانه ای و روانی، و تردید برای احساس تکلیفی دیگر از سوی حضرت آیت الله (که البته شده است پای ثابت رفتار انتخاباتی اش در همه این سالها)، حضرت ایشان در شنبه ای که آخرین روز ثبت نام کاندیداهای ریاست جمهوری یازدهم بود، احساس ِ تکلیف بر حضرتشان مستولی می شود و در آخرین لحظات خودش را به میدان فاطمی می رساند!
اما جدا از اینکه هاشمی را در این بازی، فریب خوردۀ دیوار‏‏ ِ  خراب ِ وعدۀ حمایت اصطلاح طلبان می دانم ـ که تکیه بر آن، آوارهایش را بر سر تکیه زننده فرود خواهد آورد ـ ؛ و اینکه اصطلاح طلبان که دیگر امیدی برای «طلا گشتن» در فضای سیاسی ایران ندارند، به ناچار می خواهند هزینۀ «مس شدن» خود را از جیب ِ حضرت آیت الله و آویختن خود به عبای ِ کهنه اش بپردازند؛
و جدا از اینکه معتقدم حضرت آیت الله بی توجه به نتیجه انتخابات های پیشین، از نو فریب ِ درخواستهای نانوشتۀ مکرر ِ مردمی را خورده است و خودخواسته تصور واهی ِ دارا بودن ِ پایگاه مردمی را همچنان برای حیات ِ سیاسی اش حفظ می کند؛
معتقدم هاشمی سیّاس خوبی است و این قدرت را دارد که همزمان در چند زمین شطرنج بازی کند!
این روزها در رد یا تایید صلاحیت حضرت آیت الله گمانه زنی ها بسیار است. اما نتیجه تأیید صلاحیت شورای نگهبان هر چه که باشد، بردی نسبی برای او محسوب می شود و بر ثقل سیاسی اش ـ که با اشتباهات سالهای اخیر خاصه در فتنه ، کاهش یافته بود ـ افزوده خواهد شد.
گرچه به قول ِ صریح وزیر اطلاعات، هاشمی در فتنه 88 نقش داشته، و گرچه فرزندانش بازی‏گردان ِ فتنه بودند، و گرچه مواضع اخیر هاشمی نشان از زاویه غیرقابل انکارش با نظام و رهبری دارد، و لذا از نظر مردم و نظام شأنیت تکیه بر جایگاه ریاست جمهوری را ندارد؛ اما مدارای ِ مصلحت‏گون ِ نظام با وی که از رهگذر سابقه درخشانش در ایام قبل و بعد از پیروزی انقلاب نصیب حضرت ایت الله شده و به همین دلیل همیشه جزء مسئولین رده بالای نظام بوده است و سالها تریبون سیاسی ـ عبادی ِ مهمترین نماز جمعۀ کشور، یعنی نماز جمعه های تهران، در اختیارش بوده و ... در صورت «رد صلاحیت» همه آن مداراها و پستها و تریبونها زیر سوال می رود و این سوال در ذهن مردم شکل می گیرد که  چه طور چنین فردی که از سوی رهبر آخرین ایستگاه تشخیص ِ مصلحت ِ نظام و قوای سه گانه است، و بعد از آن همه تریبون و حمایت های آقا (خاصه در نماز جمعه 29 خرداد 88)  و ... رد صلاحیت شده است؟!

و بالتبع رد صلاحیت حضرت ایت الله بیش از آنکه برای نظام مفید باشد، هزینه هایی غیرقابل جبرانی در پی خواهد داشت و نظام تمایل ندارد از هاشمی، منتظری دیگری بسازد!

«تأیید صلاحیت» هم روی دیگر ِ سکۀ بُرد ـ بُرد ِ آیت الله است. چرا که با تأیید صلاحتش از سوی شورای نگهبان، تمام آن حرف و حدیثهایی که او را نقش آفرین فتنه 88 می دانست و تمام هجمه های این سالها، باد ِ هوا می شود و مگر می شود نقش آفرین فتنه و سمبل اشرافیت و باندبازی‏های سیاسی و ... از سوی ِ مرجع ِ عالی ِ و عادل ِ شورای نگهبان تایید صلاحیت شود؟!
و البته اگر کار به اینجا بکشد، ما هم کم نچشیده ایم طعم تلخ ِ مصلحت را برای اینکه آقایان در دایره نظام باقی بمانند. فتأمل!


در هر حال نتیجه تعیین صلاحیت ها هر چه باشد، بردی نسبی برای حضرت آیت الله خواهد بود.


+ اما به دور از برد نسبی که هاشمی از این کاندیداتوری نصیبش می شود، اما خوب می داند که باز، شکست خورده انتخابات خود اوست و به احتمال زیاد در آخرین روزهایی منتهی به 24 خرداد که قرار است مردم حضورشان را حماسه آفرینی کنند، به بهانه کهولت سن و باز هم احساس وظیفه بگونه ای دیگر، از انتخابات پا پس می کشد و مهره اصلی ِ شطرنجش را وارد بازی انتخابات می کند! و البته همه اینها گمانه زنی بیش نیست.

+ درباب نامزد ِ جریان ِ انحراف هم حرف هست. اما به همین حد قناعت می کنم که بی‏ ریشه‏ گی و بی‏ هویتی این جریان اقتضا می کند که برای تنفس در فضای سیاسی ایران و برای اینکه با پایان دولت فعلی خاطره ای تلخ در حافظه سیاسی مردم و نظام باقی نماند، خود را به عبای ِ آیت الله بیاویزد. (و البته که یک طورهایی تایید صلاحیتش با تایید صلاحیت حضرت آیت الله تأمین می شود.) لذا فضای انتخاباتی دوقطلبی در حال شکل گیری است؛ که تنها با وحدت و هوشیاری سه کاندیدای اصلی جبهه گفتمان انقلاب اسلامی است که این فضای دوقطبی به نفع انقلاب اسلامی شکسته خواهد شد. ان شاءالله.

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۴۸
راحل

هنوز مشبکهای ضریح از اشکهام خیس است
گونه ات را که گذاشتی بر گونۀ مشبکها
خیسی اش، خیست می کند
کاش باور داشتی ...


هنوز زائرین قبل از اینکه دستشان برسد به ضریح، می رسد به شانه هایِ لرزان دخترک و قبل از سلام به سید ِ کریم، دعا می کنند برای خستگیش ...
هنوز از دیوارهای حرم، صدای شکستن خروار خروار بغض کهنه می آید؛ اگر گوشت می شنید!
هنوز باب ِ ورود به محوطه ضریح، شانه هایش از هق هق گریه های دخترک می لرزد؛ اگر چشمت می دید!

هنوز خورشید یادش است قبل از آنکه سر بزند، دخترکی آشفته، دلش را زده بود به حرم ...


۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۳۰
راحل

که یکی باشد و بنشیند بالای سرم «و الصّافّات» بخواند،

«تَبَارَ‌کَ اسْمُ رَ‌بِّکَ»* بخواند برای روحم،

که یکی باشد و با «آیَةٌ لَّهُمُ الْأَرْ‌ضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْنَاهَا وَأَخْرَ‌جْنَا مِنْهَا حَبًّا»**ش خستگی روحم را تسلا دهد ...

اصلا فکر کنم که همۀ این زنده کردنها از پس مردن ها، همۀ این سربرآورن ها و قد کشیدن ها از پس ِ فتادگی ها، همه اش را کلمه به کلمه، حرف به حرف، هجا به هجا برای خود ِ من گفته است...

یکی باشد و برای من ِ محتضرم قرآن بخواند...


****

می شود؟!
 دوباره زنده کنی ام، حیات بدهی ام، نور بتابانی به زندگی ام.

می شود؟!
حساب ِ قلبی که خون ِ درون  ِ رگ و پی اش «حسین، حسین» می کند، از «کَمن مَثله فِی الظّلمات لَیسَ بِخارجٍ مِنها»*** ات جدا کنی و  چراغ بگیری بر کرختی ِ دیجورش. 

می شود؟!

...



* الرحمن/78

** یس/ 33

***  أو مَن کان مَیتا فَاحییناه

َ جَعلنا له نوراً یَمشی به فی النّاس

کَمن مَثله فِی الظّلمات لَیسَ بِخارجٍ مِنها. (انعام/122)



+ دلم برهوتی عطش زده شده است! این ماهی ِ دور مانده از آب، خسته از بالا و پایین پریدن های مدام، دلش عجیب باران می خواهد؛ دیریست تشنه است. دل بسته است به «یا من ارجوه لکل خیر»های رجبیه اش ...


++ از دست میدهید اگر نخوانیدش (+)



أعودنا و الحمدلله رب العالمین


۱ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۳:۱۱
راحل

اتفاق تازه ای نیست
از دوباره شکسته ام؛
چونان چینی هزار بند که دوباره سنگ خورده باشد
تکه تکه ...



+ گریزی نیست؛ هیچ عاقلی از کاسه شکسته آب نمی خورد!


۲ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۳:۲۰
راحل
محمد بن اشعث ها زیاد شده اند
کجایی مختار؟
دیروز مرج العذراء تو را کم داشت
که از زری بافت ِ عبای وهابیون
قبر حجر را مطلا کنی.
گیرم مزار حجر را شکافتند
قلب و ذهن شیعه را هم می توان نبش کرد؟

***

بغضی کهنه دارند این جماعت
از قبر پنهان مادر.
این بار اما
 ـ در این عصر عطش زده از قطحی غیرت و ایمان ـ
عباس با ذوالفقار حیدر
پاسدار ِ حرم عقیله است.
بیا عباس!
این زمین را از شریعه جانت
جرعه ای غیرت بنوشان.

***

حاج قاسم
نیروهایش را فرستاده است دمشق
 ـ با رمز «کلنا عباس، یا زینب» ـ
این بار راه قدس
از زینبیه می گذرد.
مسلمان!
به هوش باش
لبیکت در هیاهوی باد گم نشود!


کجایی مولا؟
عصیان و نسیانمان، سایۀ سرت را سنگین کرده است ...



* تیتر برگرفته از پست جناب تربت است (+)
۲ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۴۸
راحل

وصف ِ وصل ِ «زیبا» شنیدنی بود
هَجر  ِ «زیبا»* چشیدنی.
به گل می ماند و گلاب؛
فرح‏بخش و تلخنده!

قصه نیست؛
زندگی واقعی تر از پندار ماست.
گاهی زیبا
تا همیشه تـلخ!



*‏هَجْرً‌ا جَمِیلًا؛ مزمل/10

** نمیتوان غم دل را به خنده بیرون کرد
     ز خنده رویی گل، تلخی گلاب نرفت


۲ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۴۷
راحل

آدمها حرفشان را میزنند
نمکشان را می ریزند روی زخمهایت
و می روند پی کارشان...
آدمها با حرفهایشان، با تهمت و دروغ و قضاوتشان
                  ـ بی که بدانندت ـ
روی غرور له شده ات مانور ِ حقانیت میدهند
 و می روند پی کارشان...


قصه را رها کردم!

و فاصله گرفتمشان
                فاصله گرفتنی زیبا!*
خدایم هنوز و تا همیشه هست
قسم به «یعز من یشاء» و «یذل من یشاء»ش
تکه های دلم را جمع می کند
دور و دیر نیست که
                 از نو میسازدم...


*‏ وَاصْبِرْ‌ عَلَىٰ مَا یَقُولُونَ وَاهْجُرْ‌هُمْ هَجْرً‌ا جَمِیلًا (و بر آنچه مى‌گویند شکیبا باش و از آنان با دورى گزیدنى خوش فاصله بگیر)؛ مزمل/10

 ** از ظّن خویش هر کس از ما فسانه ها گفت
     چون نای بی زبانیم، ما را تو میشناسی
      (سیدعلی خامنه ای)

۰ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۳:۵۹
راحل
قسم به سرانگشتانت؛
آری!
میان دو سر انگشت توست
دلم

که فرمود:
قلبُ المؤمن بین إصبعی مِن أصابعِ الرّحمن*



خودت گفتی
رَبطنا عَلی قُلوبها**
وقتی که دارد از هم می پاشد
دلم
از اضطراب، از تنگی، از درد ...


*قلب مؤمن میان دو سرانگشت از سرانگشت های خداست، هر طور بخواهد می‌گرداندش. (بحارالانوار، ج 72، ص 48)
**قصص/10
؛ «ربط» بر قلب، کنایه است از اطمینان دادن به قلب، از محکم‌کردن ِ قلب.

۲ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۶:۳۳
راحل