...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

آخرین مطالب

۵ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است


 علی احمدی‌ روشن؛ وقتی تلویزیون داشت مستندی در باره‌ پدرش مصطفا پخش می‌ کرد

 

اصلا چه کسی گفته است
گریه مال مرد نیست؟
گریه کن علی
گریه مال مردهاست؛
بغضهات اما
ماجرایی است، ماجرای دردهاست.


آه علی؛
قدس
با بغض های تو آزاد می شود ...


صبح نزدیک است علی ...

۰ نظر ۲۳ دی ۹۱ ، ۰۱:۲۳
راحل

قطار می رود، من می روم و این دل نیز... بهتی عجیب در من ریشه دوانده است.‬‬‬‬‬‬‬‬


و این دل زمینی ام با همان بهت و حیرانی، رفعت ِ حضور بر خاک آستانش را هنوز در کوچکی ِ دنیازدهاش نظارهگر است که خود را بر صحن ِ انقلاب، روبروی طلایی گنبدش می یابد.
از خویش تهی میشوم. تمام ِ زخمها و دردهایم، آوار می شود بر بغضهای ساکتم و من در من می شکنم و دست بر سینه با بغضی که اینک در چشمانم فریاد شدهاند، و با شرمی برخاسته از شانه های سنگین گناهانم، لب بر لب میزنم: .... السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ـ علیهم السلام ـ و رحمه الله و برکاته.

2-

برهوت کویری روحم، ترکهای عطش زده دلم، عجیب تشنه است. آب بایدش که سیراب شود. بهانه عطش، میکشاندم به سقاخانه حضرتش. میگویند آب نطلبیده مراد است اما، این آب، طلبیدگی اش است که مرادترش میکند. جرعه ای آب، دل ِ عطشناک را هوایی کربلایی که ندیده است می کند. کربلا در ذهنت مرور می شود. شش ماهه و جوان ِ حسین بن علی ـ علیهم السلام ـ و ... عباس ِ فاطمه ـ علیهم السلام ـ ...  نمیدانی با کاسه آب چه کنی. بنوشی یا همانجا، در قلب حرم ، بنشینی و روضه آب بگویی و بگریی ...
عطش بیتاب ترم میکند و من هنوز در آب، تصویر ِ نیزه و سر میبینم ....

3-

چونان گمشدگان ِ بر راه ماندۀ سفریِ طولانی، اینک این تن ِ خسته و مانده را کشان کشان رسانده ام به آستان ِ رفعتش؛ به رویایی ترین پنجرۀ عمرم. دلم را گره میزنم به مشبکهای فولادین پنجرهای که بر زخمهای دلم باز میشود. و این من ِ زخمی، ثانیههای بودنش کنار پنجره، به تمنای التیامی و به امید نگاهی، بارانی نه، طوفانی می شود؛ و از شرم حضور، شانه های گناهزدهاش میلرزد. و من نمیدانم که در برون چه کردهام که به درون ِ آستانش خوانده شده ام؟
چونان قماربازی که هستی از کف بداده با دستانی خالی تار و پود تکههای تاریک دلم را گره میزنم به پنجرهاش. لب به لب می زنم که چیزی بگویم اما در شرمساری ِ معصومیتی از دست رفته، لب میگزم. نه؛ اصلا هیچ نمیخواهم. اصلا این زخمها اگر شفا نیابد، این دردها اگر التیام پیدا نکنند، اگر حاجت دلم به مرز اجابت نرسند، باک نیست. فقط بگذار این دردها را به حضور در آستانت، متبرک کنم. من زخمهای متبرکم را دوست دارم ... یا حضرت رئوف.

4-

قطار میرود، من میروم و ... دلم اما نیست، گمشده است در ازدحام حرم... آی اهالی دنیا، یافتیدش اگر، بسپارید امانات حرم ... 

۱ نظر ۱۸ دی ۹۱ ، ۱۴:۱۸
راحل

که در پشت حصار خود مانده ات، جان ِ دل‏ افگارت دچار ِ خیال ِ شیرین ِ لحظه های پیاده کربلا باشد ...
که در لا به لای تلخاب ِ جاری ِ لحظه های بی قراری ات، روح دنیازده ات دچار ِ مستی ِ خیال ِ «هله بیکم» ش باشد ...
که در پس ِ ویرانۀ چشمان ِ ملتهبت، نگاه نمدارت دچار ِ وهم ِ نسیم ِ پرچم ِ سرخش باشد ...
که دچارش باشی و همین!

 

+ فردا (اربعین 1434 هجری) قرار است خورشید به بدرقه مهتاب برود ...  
آقا مجتبی تهرانی هم رفت. زمین دارد خالی می شود از عالمان عامل ِ ربانی ...
و آقا چقدر دارد تنهاتر می شود ... آیینه دلان، نکته گزاران همه رفتند/مابا که نشینیم که یاران همه رفتند ...

 امروز دوستی به حق نوشته بود:
رفتن ِ آیت الله بهجت و فتنه‌ هشتاد و هشت؛
خدا بعد از حاج آقا مجتبی از این مردم و از این مملکت رحمت و فضل واسعه‌ اش را دریغ نکند.

 

بعد التحریر: امروز مدام روز تشییع آیت الله بهجت می آمد توی ذهنم... (بخش کوتاهی از مداحی امروز  ِ میثم مطیعی +)

۱ نظر ۱۳ دی ۹۱ ، ۲۳:۱۳
راحل

عمار که نباشد
«مردم خداجو»، ظهر عاشورا
باز هم سر امام را می برند
و خیمه اش را آتش می زنند
عمار که نباشد
«لاحکم الا لله»
شعار مظلوم نمایی خوارج ِ خواص نما می شود
و شتر گمراهی به نهروان می رسد؛
«علی» انگشتر حدید به دست می کند
و بر منبر، خطبۀ «أین عمار» می خواند.
و عمارها خروشان،
با شمشیر صبر و بصیرت،
کاسه صبرشان سر ریز می شود در 9 دی
و چشم فتنه را در می آورد...

 

9 دی تفسیر  ِ عملی خطبه 173 علی ـ علیه السلام ـ است که:
«لایحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر» ...




۱ نظر ۰۹ دی ۹۱ ، ۱۵:۰۹
راحل

اصلش این است
رو به «راه» که باشی
 پاها که تاول زد
تاول ها که سر باز کرد
که زخم شد،
زخمهایت که سوخت
در لابه لای عاشقی خون و زخم
«رو به راه» ات می کند،
بی سر
و
بی سامان ...



این تکه دل ِ بارانی ام را گذاشته ام لا به لای اثات میان چمدانش؛ که ببرد آستان بوسی  مولای نجف، که از نجف تا کربلا، پا به پای زائرش، پیاده برود این راه ِ عاشقی را؛ که این خون ِ درون رگ و پی اش، هروله کند بین حرم ارباب عشق و ارباب ادب را.
و اینک من در هیاهوی دنیا، مانده ام بی دل.
که یاد ِ رویایی ترین زمین ِ آسمانی ام، دل نداشته ام را تنگ تر و بی تاب تر می کند.
نشسته ام به بغض و اشک و آه ...

14صفر 1434

۰ نظر ۰۸ دی ۹۱ ، ۱۰:۰۸
راحل