...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

آخرین مطالب

۱۸ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

و این چهل روز

چهل سال گذشته است برای زینب

قد خمیده تر شده است بانو

پیرتر حتی...

 

۰ نظر ۲۴ دی ۹۰ ، ۰۱:۲۴
راحل

وقتی

بودنم عادت می شود برای تو

نبودنم را زود عادت می کنی...

 

+ و درد دارد، عادت به نبودن. دردش را من می کشم نه تو...

۰ نظر ۲۳ دی ۹۰ ، ۱۲:۲۳
راحل

کشید همه ما را، بکشید فرزندانمان را، هراسی نیست. ما با خون میثاقی ازلی بسته ایم. ما جمجمه مان را سپرده ایم به خدا و خونمان را وقف کرده ایم برای انقلاب.  

دیروز خون ِ مطهری‏ها، لاجوردیها، رجایی‏ها، بهشتی‏ها، باهنر‏ها، مفتح‏ها، آبیاری کرد نهال انقلاب را و امروز خون ِ احمدی روشن‏ها، شهریاری‏ها، علیمحمدی‏ها، رضایی نژادها...

و این خونها که بر زمین می ریزد، سند حقانیت ماست.

اینجا ایران است، اینجا به خون هزاران شهید، گلگون است. از کوچه های آن که می گذری، هنوز بوی سیب می آید...

 

 

چه فرقی می کند کاخ سفید ترورها را «محکوم» کند یا نه!

چه فرقی می کند هیلاری کلینتون از «دستیابی به جنگ افزارهای هسته ای» ابراز نگرانی کند یا نه!

چه فرقی می کند سخنگوی شورای امنیت ملی کاخ سفید، « همه انواع خشونت» از جمله ترور شهید احمدی روشن را «به شدت محکوم» کند یا نه!

چه فرقی می کند سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا، « کشورش هر گونه حمله به افراد بیگناه» را محکوم کند یا نه!

چه فرقی می کند بریتانیا « کشتن غیرنظامیان را به هر شکل» محکوم کند یا نه!

رطب و یابس بافتنشان تمامی ندارد انگار! سند شقاوتشان باز است در این انقلاب. هنوز یادمان نرفته است روزهای عاشوراییمان را. کل یوم عاشوراست در این سرزمین...!

حلاوت 9 دی 88 هنوز در کاممان بود، که  22 دی 88 را سند زدیم به نام شهید مسعود علیمحمدی.

8 آذر 89 ، به نام استاد بسیجی مان، شهید مجتبی شهریاری، ثبت شده است در تاریخ انقلاب.

9 مرداد 90، که شهید داریوش رضایی نژاد را مقابل چشمان دختر معصومش، ترور کردند، می دانستیم که هنوز باید خون بدهد این انقلاب، هنوز باید روزهای تقویم انقلابمان را به نام یک شهید ثبت کنیم... میدانیستم که تمامی ندارد شقاوت و عداوتشان...

تا امروز 21 دی 90، که قرعه شهادت به نام شهید مصطفی احمدی روشن افتاد...

چه فرقی می کند ...

دیگر نخ نما شده است این رطب و یابس بافتنشان... ما هنوز باید خون بدهیم برای این انقلاب... و ما از مرگ نمی ترسیم؛ و شما هم از مرگ ما صرفه ندارید...!



۰ نظر ۲۲ دی ۹۰ ، ۰۲:۲۲
راحل

ما مردم صبر بودیم در مقابل شما. ما 8 ماه ذکر قنوتمان، الهی إصبر لنا بود.
واژه صبر را، رسول (ص) در کنار برکه غدیر به ما آموخت تا فردای نبودنش، زخمهای دلمان را با صبر التیمام بخشیم.
ما مردم صبر بودیم! و آن روز که اصحاب سقیفه، علی(ع) را خانه نشین کردند، ما پشت سر اماممان قنوت صبر گرفتیم!
ما مردم صبر بودیم! و آن روز که فدک را از دختر نبی غصب کردند، خشممان را با جام صبر فرو می بردیم!
ما مردم صبر بودیم!  وقتی پهلوی مادرمان شکست تا کمر ولایت نشکند؛ خون جگرهایمان را، تمام فریادهایمان را، تمام بغضهایمان را در شیشه صبر زهرا ریختیم تا روزِ موعود.... روز آمدن منتقم  ِ فاطمه... ما صبر کرده ایم حتی!
ما صبر را از همان ظهر روز دهم  61 هجری، در قامت خمیده زینت دیدیم و رسم صبوری آموختیم!
و ما چقدر صبور بودیم در همه این 1432 سالی که گذشت...! از خانه نشین کردنها، از بی وفایی ها و مصلحت اندیشی ها، از بیعت شکستن ها و سر بریدن ها و جام زهر نوشاندن ها و آتش فتنه روشن کردنها و ...
اما در آن ظهر روز دهم 1432 هجری، دیگر صبرمان طاق شد، کاسه صبرمان لبریز شد از بی بصیرتی ها ... ما به همان نسبت که در تمام این سالها و در تمام این 8 ماه صبور بودیم، به همان نسبت حماسی بودیم... و حماسه ساز شدیم در تاسوعای دی ِ هشتاد و اشک شمسی!

***

به گذشته که نگاه می کنی، از همان زمان پیامبر، اقازاده ها بودند و آقازادگی هاشان! از آقازاده ای چون عایشه بگیر تا آقازاده‏ ای چون یزید... همه نان به نرخ نام پدرانشان خوردند و پشتشان گرم بود بر قدرت و مسند پدرانشان ...
می دانی اصلا تو را که می بینم یاد یکی از همین آقازاده‏های عصر پیامبر می افتم؛ یاد عایشه! عجب شباهتی است بین تو و عایشه! اصلا عجب شباهتی است میان خاندان تو و خاندان عایشه.
انگار دل ِ پر کین ِ عایشه از علی(ع)، میراث مانده است برای تو...
عایشه بعد از نبی، سوار بر مرکب فتنه شد و خنجرها فرود آورد بر پیکر علی(ع)؛ و زهرش را در جمل ریخت این ام المومنین دیروز!
عجب شباهتی است میان تو و عایشه...

تو از همان سال 57 بر مرکب ِ فتنه ات سوار بودی، و خنجر دسیسه‏هایت را پنهان و آشکار بر پیکره این انقلاب فرو کردی...
هنوز یادمان هست که با تیغ ِ تیز کلماتت، «چادر» و «حجاب» مان را نشانه گرفتی،  و نخواندی وصیت شهید را که خون من و حجاب تو خواهرم...
اصلا می دانی این چادر که بر سر داریم میراث مادرمان فاطمه است فائزه ! اصلا چادرهای ما از جنس چادر خیمه حسین است... و عزادار مادرمان زهراست و داغ حسین دارد که سیاه رنگ است امروز! ما «حیا» را در تار و پودر چادر مادرمان زهرا دیدیم و از کلامش «عفت» آموختیم!
می دانی فائزه! اینها را گفتم چون مدتها در گلویم گیر کرده بود این حرفها!  از همان زمان که عَلَم ِ حجاب اختیاری برپاکردی، از همان زمان که دخترهایمان را سوار بر دوچرخۀ بی حیایی کردی؛ از همان زمان که امروز ِ نظام را «نکبت و خفت و خواری ملت» دانستی و کارناوال ِ دختران فیروزه‌ای‏ ات را در مراسم سالگرد دوم خرداد در ورزشگاه آزادی به راه انداختی...
و این صفوف ِ فیروزه ای تو، شدند کارناوال شادی در ظهر روز دهم!!
می دانی فائزه! تو نان به نرخ نام پدرت خوردی، اصلا نان به نرخ آن چادر ِ مصلحتی که بر سر داری خوردی و پروار شدی برای این روزها!
اما پرونده قطوری است پرونده سی ساله تو، پنهان و آشکار زخم زدنهایت همه محفوظ است در این پرونده! ما دیگر، کاری به قوه قضائیه نداریم، ما شکایتمان را می بریم نزد قاضی‏القضات عادلمان ، ما شکایتمان را می بریم به دستگاه قضای الهی، آنجا ما همه مدعی العموم هستیم! و قاضی‏القضات، به دور از صبغه آقازادگی ِ تو، می خواند برگ به برگ و سطر به سطر پروندۀ قطورت را...
دیگر آنجا، قاضی تو را به 6 ماه حبس و 5 سال محرومیت از فعالیت های سیاسی ، فرهنگی و مطبوعاتی محکوم نخواهد کرد! روز سختی است فائزه آن روز.! ما محاکمه تو را تا آن روز صبر خواهیم کرد... ما مردم صبریم هنوز فائزه!

***

آقا زاده اند دیگر!
پشتشان شاید گرم است به باغ های پسته ابــوی شان !
اما
هیچ نمیدانند
در فرودست ِ فتنۀ دیروز
که آتشش از میان دو دستان ِ فیروزه ای شان بلند بود
کفتری
بر خون به زمین ریخته غلام کبیری ها
دارد قطره قطره اشک می ریزد...

آقا زاده اند دیگر!
هنوز صدایشان از پشت بلندگوی دستی ِ سبزی فروش ِ خیابان انقلاب
شنیده می شود انگار!
«ما ول نمی کنیم...!!» جمله معروف توست
و ما هم اما
جمله معروفی داریم
«ما ول نمی کنیم، آقازاده ها را!!»
که در عمق چشمانشان هنوز شعله فتنه فروزان است...

 

+ منتشر شده در عمارنامه

۰ نظر ۱۸ دی ۹۰ ، ۰۲:۱۸
راحل

بخوان
والعصـــر
قسم به عصــر ظهــورت
بخوان
والعصـــر
...


+ لفی خسر ِ الی الابد است... هوایی که در هوای تو نیست...‎

۰ نظر ۱۴ دی ۹۰ ، ۱۶:۱۴
راحل

از خویش که می گذری و از قفس تن که رها می شوی در ساحل آبی ترین دریای دیدگانش لایقی عشقی می‌شوی که بیکران حضورش حوالی غبار آلود قلبت را جلا می دهد و آنگاه که با خاک هم آغوش شدی نجوای «عهدا و عقدا و بیعتا»های سحرگاهانت  ضمانتی می شود که  «فاخرجنی من قبری» ....

و آنگاه روز عمل است....

باشد که این واژه ها و استعاره ها بی آبرو نشودند روز عزیزی که آمدی...

 

 + آقاجان، مولای مهربانم! برای چشمانم نماز باران بخوان … سال هاست بی تو گرفته و بغض دارد … اما نمی بارد.

۰ نظر ۱۳ دی ۹۰ ، ۱۲:۱۳
راحل

اینجا تهران، خط مقدم جبهۀ فتنۀ 88 است؛ و این 8 ماه دفاع مقدس، تورا یاد جنگ می‏اندازد...

اصلا این 8 ماه، ادامه همان 8 سال دفاع مقدس بود و خون غلام کبیری ها و میثم عبادی ها و محمدحسین فیض ها، از جنس خون ِ همتها و باکری ها و زین‏الدین‏ها بود؛ و خیابان انقلاب، آدم را یاد منطقه می انداخت... مسجد لولاگر را که به آتش کشیدند، یاد غربت حسینه حاج همت می افتی انگار.  به پایگاه بسیج که حمله می‏کنند، یاد دوکوهه در تو زنده می شود گویا. و این بعثی های سال 88، این بار حتی به مادر و دختر ِ بی‏گناه هم رحم نکردند... بعثی‏ها تا نزدیکی کوچه های بیت آمده بودند روز عاشورا... هیهات.. ظهر عزا، حرمت ارباب شکستند، علمدار کجایی، علمدار کجایی...

اما به یقین یدالله فوق ایدیهم...

دیروز که حرمت عاشورا را شکستند، بیرق عزا به آتش کشیدند و سوت و کف زنان، بر خونهای رجب پورها و غنیان ها و عبادی ها، کبیری ها که هنوز کف خیابان انقلاب تازه تازه بود، پایکوبی کردند، نشان دادند که سید علی، امامی از تبار عاشوراست، از تبار حسین(ع)، یا باید گوش به فرمان هر دو باشی یا هیچکدام.

انقلاب ما امتداد عاشوراست و روح الله و سید علی، سفرای امام عاشورایی ِ 61 هجری اند... اصلا انقلاب ما سفیر عاشورای 61 هجری است... و اسلام که با خون حسین(ع) زنده ماند، انقلاب هم با خون فرزندانش زنده است و زنده می ماند.

و خوب گفت اماممان روح الله که ما هرچه داریم از عاشوراست از محرم است ...

ما هرچه داریم از امام حسین است. اصلا انقلاب ما مدیون امام حسین است. اصلا 8 ماه فتنه را، عاشورا یک تنه جمع کرد، فتنه 88 را امامی از سلاله حسین (ع)، حکیمانه تدبیر کرد.

می گویند پشت به دریا دعای باران اجابت نمی شود و پشت به امام نیز هیچ نمازی راه به قبله اجابت نمی یابد...

امروز ولایت فقیه، امتداد ولایت علی است. امروز ولی فقیه، علی ِ زمان است و اطاعتش واجب. اصلا ولایت فقیه، هدیه خداست به ما. که زمین بی حجت نماند و حجت، بی نائب نباشد در این زمان.

«بهترین اصل در قانون اساسی همین اصل ولایت فقیه است» را اماممان بارها گفت. انگار می دانست، همیشه جماعتی از اهل سقیفه هستند که حکم به خانه نشینی علی بدهند و سرستیز با ولایت داشته باشند.

اما این ولایت، قبل از اینکه قانون اساسی جمهوری اسلامی باشد،  قانون اساسی خداست. اصلا ما موهبت ولایت فقیه را مرهون رحمت و کرامت حق متعالیم. منت گذاشت بر سر بندگانش، عجب نعمتی است این نعمت ولایت.

اصلا میدانی، ما دیروز به جمهوری اسلامی به شرط وجود ولی فقیه «آری» گفتیم، 14 خرداد 68، «خامنه‏ای»، «خمینی» دیگر بود که دستمان را گذاشتیم در دستان ِ علمداریش، .... و اما 9 دی که آمدیم، «نــه» گفتیم به دشمنان خمینی و خامنه ای،«نــه» گفتیم به مخالفان اصل ولایت فقیه...

دیروز در نه دی، همه با وضو آمدیم، کف خیابانهای تهران، هنوز از خون شهدای بسیجی مان گلگون بود... تابلو زده بودند که «با وضو وارد شوید، اینجا به خون عاشقان ولایت رنگین است»

اصلا 9 دی 88، محاکمه فتنه گران بود وسط خیابان... محاکمه در خیابان... راستی ساندیس هم می‏داند! اما ما نی ساندیس‏هایمان را نگه داشتیم، برای روز مبادا، تا فرو کنیم در چشم ِ حرمله‏ها، که تیرهای سه شعبه‏شان، همیشه انقلاب و ولی مان را نشانه گرفته است...

9 دی، غدیر خم ِ انقلاب اسلامی بود برای بیعتی دوباره. نه دی نشان دادیم که دستمان همیشه در کف العباسی سید علی است. اصلا میدانی، این آبروی دست علمداری سید علی بود که انقلاب را نجات داد...

 دیروز در نه دی، آنان که در میتنگهای سبزشان، خربزه کودتای مخملی می خوردند، در نه دی پای لرزشان نشست... و اصلا فکر میکنم، ناغافل خربزۀ کودتا را با عسل ِ توهم خوردند که ، میتینگ بعدی شان شد، دیدار به قیامت...!

 

+ ما عمار شدیم تا دیگر سید علی، أین عمار نگوید. جگر سوز است فریادت سید علی، نگو «أین عمار» جان مادرت زهرا(س)؛ فریاد «أین عمار» نزدن سید علی، یاد ناله مادرت می افتیم که تنها میان دشمنان، بین در و دیوار.... نگو سید علی، تو را به جان مادرت زهرا(س) دیگر نگو «أین عمار»... ما همه، جان بر کف، سر به دار، «عمار» توایم خامنـــه ای

++ فدای اشک تو رهبرم که، چنان سوزناک در آن نماز جمعه، با امام زمانمان سخن گفتی... دلت پر درد بود ... اشکت، فغان ِ زمینیان و عرشیان را درآورد... رهبر امروز ما اشک می شویم و به پایت می ریزیم تا دیگر اشکهای تو را نبنیم... امروز نی ساندیسهایمان را نگهداشتیم که فرو کنیم در چشم بدخواهان تو، تا دیگر آرزوی نکنی که جسمت را فدای این انقلاب کنی... اصلا مگر ما مرده ایم... ما آمده ایم در سنگر ولایت تو، گوش به فرمان تو، جان بر کف، سر به دار...

 خونهایمان را وقف کرده ایم برای دفاع از تو و انقلاب... ما همه فدایی تو هستیم سید علی... از تو به یک اشاره، از ما شرحه شرحه شدن و به پای تو ریخته شدن، میثم شدن و به دار شدن...

بیعت نوشت: من، مبارز، فدایی ولایت، به شماره شناسنامه ایران، زادۀ جنگ و فرزند انقلاب، نه با زبان، نه با دست، که با خــــون ِ خود با تـو میثــاق مــی بـنــدم و میثاق ما نه از جنس نامه کوفیان که از جنس میثاق عمــار است، از جنس میثاق مالک، از جنس میثم، که:
إنـی سلـم لمن سالمکـم سیـد علی و حرب لمن حاربکم سیـد علی

۰ نظر ۰۹ دی ۹۰ ، ۱۷:۰۹
راحل

و دلت هوری میریزد در آن صبح سحر
آنگاه که صدای موذن را از گلدسته های حرم می شنوی...

الله اکبــــر...

و تو بی هیچ چشم داشت، چشم به گنبد طلای رو به رویت دوخته ای...

حی علی خیر العمل...
و تو دست میگذاری بر قلبت...
و ذره ذره وجودت به صدا در می آید... السلام علیک ایها الامام الرئوف
و چه خیری بالاتر از سلام بر تو...

دلتنگ که می شوی چشمانت را می بندی
و یاد آن روزها را به یاد می آوری...

این عکس را در تابستان 90 گرفتم... السلام علیک ایها الامام الرئوف

 

...
اینجا هوایش مسموم است انگار
دیگر توان نفس کشدن نیست
هوای حرم میخواهد این جان خسته من...

۰ نظر ۰۶ دی ۹۰ ، ۱۵:۰۶
راحل

و "او"
مخاطب خاص ِ این سطرهایت
خوانش ِ واژه واژه هایت را
دوست دارد
و تو
شاید
هیچ گاه
ندانی
که مخاطب ِ خاص ِ سطرهای ذهنش هستی...
پنهان ِ پنهان...

۰ نظر ۰۶ دی ۹۰ ، ۱۴:۰۶
راحل

آمدن پا می خواهد
شاید هم یک تلنگر؛
که هر چه هستی
باش
اما
باش...

۰ نظر ۰۶ دی ۹۰ ، ۱۳:۰۶
راحل

و من
آن روز
که واژه های کلامش را
آرام و بی صدا
از لبانش دزدیدم
و در خلوت همیشگی ام
به آغوش کشیدم
فهمیدم
دستهایم
جان داشتند هنوز
داغ بودند انگار
گرم ِ دزدیدن ِ واژه ها حتی...
اما
قلبم
مدتهاست
قلب من
از سرمای ِ بی حضوری ِ او
شکسته است...

۰ نظر ۰۶ دی ۹۰ ، ۱۳:۰۶
راحل

 گاهــی
دلت می خواهد
که
دلت نخـواهـد...
 

همین

۰ نظر ۰۶ دی ۹۰ ، ۰۱:۰۶
راحل

«او»

که بیاید،

عیسی هم می آید

پشت سرش نماز میخواند...

*

اما عیسی این روزها،

این روزهای آمدنش، این روزهای میلادش

منتظر است

دعای فرج می خواند

برای آمدن ِ مسیحِ موعود زمان

۰ نظر ۰۵ دی ۹۰ ، ۰۷:۰۵
راحل

گاهی اوقات باید
بنشینی یک گوشه ای، فکر کنی، ببینی
چنــد چنــدی با خودت!

همین

۰ نظر ۰۳ دی ۹۰ ، ۱۱:۰۳
راحل

من باشم
تو باشی
و همیشه انگار
یکی اضافه است... وقتی
"او"
همیشه بین ماست
...
اما
معادلهء زمینی ِ مان
همیشه اشتباه میشود انگار
جوابش حتی...شاید صفر؛
اما
"او"
ـ ثابت ِ معادلهء زمینی مان ـ
که می آید وسط معادله
جوابش حتی می شود
بی نهایت
و من
و تو
می شویم در "او"
بی نهایت...
آسمانی حتی...

۰ نظر ۰۳ دی ۹۰ ، ۱۰:۰۳
راحل

اینجا

پشت این خاکریز

زمان در غروب جمعه به گِل نشسته است

اینجا همیشه غروب جمعه است

همیشه دلگیــر

و همیشه غریب...

۰ نظر ۰۲ دی ۹۰ ، ۱۳:۰۲
راحل

تو که نیستی

ثانیه ها تکثیر می شود اینجا...

۰ نظر ۰۲ دی ۹۰ ، ۱۲:۰۲
راحل

به عقبه اش که نگاه میکنی، تارهای تزویر و ریا را می بینی که بر پیکره زندگی اش تنیده است و چه آشنایند این چهره های رنگ به رنگ شده که دیروز بر علی(ع) تاختند و حسن(ع) را در میانه میدان رها کردند و حسین(ع) را به مسلخ خون کشاند و امروز،  «کلمه» این مخلوقِ مقدس را سلاح ِ حمله به علی ِ زمان کرده اند.

نوری زاد، این از تبار تزویر و ریا، این از تبار ابوموسی ها و شُرَیرها، این روزها، شده است "شهره"!! البته نه آن "شهره"ای که سالها به دنبالش بود. «شهرت» کلیدواژه مفقود ِ سالیان زندگیش بود که این روزها آن را در لابه لای کلمات ِ بی رنگ و روی ِ نامه هایش جستجو می کند... و امروز به "شهرت" که نه، به "غفلت" رسیده است حتی...

به نامه هایش که نگاه می کنی، قبل از اینکه به خاطر توهین ها و هتاکی هایش ناراحت شوی، دلت به حالش می سوزد. این همه بی بصیرتی مگر می شود یکجا در آدمی باشد. واعجبا!

با تمام وقاحت بر انقلاب می تازد ، خود را شاگرد مکتب خمینی(ره) می داند هنوز ، اما عجبا از این شاگر که حرف استاد نشینده که گفت: مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست، انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچم‌دارى حضرت حجت (عج) است...

مطلق انگاری در تعریف انقلاب و راه و روش انقلاب...  این بود آرمان ما جناب نوری زاد؟ این بود آرمان امام ما و مکتب نشینان ِ امام ما؟ تا تویی که خود را مرید امام می دانی چنین سطحی از منش انقلاب برداشت کنی؟

کاش دیروز به جای اینکه علی ِ زمان را چنان عاشقانه خطاب قرار دهی و یا سطر به سطر تملق بنگاری برای مطهری ِ دوران، به دور از دو رویی های پنهانت، کمی از علم ِ دینی و بصیرت آنها را می آموختی تا جهالتت در استناط از مسائل دینی و تاریخی، اینقدر به ذوق مخاطب نخورد ...

چه می شود تورا؟ این دگردیسی اسفناک ِ شکل گرفته در تو از چیست؟ کوته اندیشی تا این حد... به قهقرا چنین شتابان جناب نوری زاد؟

به خیال خودت، دایه عزیز تر از مادر شده ای برای این انقلاب. اما دریغا که حضرتتان هر گاه فهمید فویل للمتزورین، الذین هم عن میثاقهم ساهون آنگاه می توانی از دلسوزی و سینه چاک کردن برای این مملکت دم بزنی.

دیروز در سنگر ولایت، قلمت تفنگ و واژه هایت گلوله بود و خونت وقف ِ ولایت، چقدر زود از پوسته تنیده بر پیکره ات بیرون آمدی:

"همانگونه که امریکا در طوفان های آخرالزمانی و در سیلاب عظیمی که به راه افتاده غرق خواهد شد، ما نیز اگر از اسلام و ولایت فقیه و حقیقت فاصله بگیریم و از کشتی نجات ولایت خارج شویم، غرق خواهیم شد و کسی وجود و بقاء ما را تضمین نکرده است".

دیروز ، رهبرمان را «مولایم» «سیدم» «عزیزتر از جان» خطاب می کردی و امروز...

دیروز در سالگرد شهادت آقا مرتضی و با آن مقاله آتشین و تاختن برای دوم خردادی ها، برخی از اصولگرایان را اینگونه خطاب کردی: «اگر کسی زیارت عاشورا بخواند و در جمله السلام علیک یا اباعبدالله مخاطبش حضرت امام آیت الله خامنه ای نباشد، لقلقه زبانی بیش نگفته است!» عجبا از آن کلام و وا اسفا از این سیاهه ها که امروز شده است سند "شهرت"تان!!
این دیروزها چقدر زیادند جناب نوری زاد ، اما همین دیروزها هر چه گفتید و نوشتید ما لیس فی قلوبتان بود!! و کاش به یقین می رسیدید که و الله اعلم بما یکتمون.

به قول حضرتتان که: «ما معتقدیم با ردیابی نسبت آدم ها می شود به ذاتشان پی برد»، رد نسبتتان را که می گیریم، تبلی التزویر می شود گذشته تان! و ذاتتان خوب «رو» می شود و دم خروستان حتی!

 و اما امروز ما به همان نسبتی که به غرب دل داده ای، از شما و امثال شما دل بریده ایم. امروز نسبت تو و نامه هایت، نسبت روباه است به دمش حتی!

دیروز آنقدر مراقب بودی که از این طرف پشت بام نیفتی، و مدام عقب عقب رفتی که از آن طرف بام افتادید در آغوش غرب ... و عجب برازنده جنابتان است این عبارت سیاهنامه تان که «غفلت، بشر ِتاریخ را از آن سوی بامِ زندگی اش به زیرانداخته» و شما بدجور از آن سوی بام افتاده اید، صدای شکستن استخوان ِ بصیرتتان گوش عالم را کر کرده است.

و حالا امروز شده ای عروسک کوکی (وحتی طوطی) غرب؛ شده ای طوطی خوش الحانی که فقط طوطی وار، کلام آنها را تکرار می کند و لا اندکی تعقل!!

«یک چند وقتی است که عده ای از خارج، و عده ای نیز در داخل، به یاد بیست و پنج سال سکوت حضرت امیر افتاده اند و یک ساز همگن و اما تمرین شده ای را می نوازند که اگر مردم علی(ع) را انتخاب نکنند چاره ای جز خانه نشینی برای علی نیست، سرنخ چنین احتجاجی اول بار با دست اسلام شناسان رادیو بی بی سی تابیده شد..»

کاش آن زمان که از علی و سکوت علی دفاع می کردی، اول «علی» را و حقیقت علی را می شناختی.

بله جناب نوری زاد خواهی نشوی رسوا، همرنگ بی بی سی و صدای امریکا و ضد انقلاب شو... دستشان درست، خوب ضرب المثلی است، و الحق و الانصاف انگار برای قامت شما ساخته شده است اصلا!

کاش آن روزها که همراه آقا مرتضی بودی، نفس هایش که به نفسهایت می رسید، در عمق جانت نفوذ می کرد، کاش صدای روایتش، روح تو را فتح می کرد، کاش نگاهش، بصیرت به جانت تزریق می کرد؛ تا امروز هر کلمه ات، روایت ِ مثنوی هفتاد من ِ دیروز ِ متزورانه ات نشود.

در خوابی بس عمیق فرو رفته ای جناب نوری زاد و کاش در آن پلان ِ فیلم ِ مضحکت ـ به کارگردانی ابوذر ِ دست پروده امریکا ـ که سر بر دیوار کوفتی، از این خواب عمیق بیدار می شدی... اما وا تاسفا که بد خوابی است خواب غفلت ...

تویی که تا دیروز  ادعا می کردی فیلم ِ مضحکت را به چه مشقتی!! ساختی چه شد که امروز ابوذرت حرفی دیگر می زند... کاش کمی صادق بودی جناب نوری زاد. اما عجبا که «صداقت» از حضرتتان بخواهیم، آنچه یافت می نشود نه در گذشته تان،  نه حالتان ، آنم آرزوست ....

جملاتتان را به اندازه قامت خودتان بافته اید انگار! « وقتی کسی خود را به اشتعال کشید، باد دهان برای خاموش کردن آن اشتعال مناسب نیست.» این جملات را برای این روزهایتان نوشته اید لابد!

به قول دوستی «عبور از نفاقی خائنانه به کفری عاشقانه» بهترین هدیه جنابتان بود برای انقلاب ما. پیوندتان با غرب مبارک! این داماد خوش خط و خال غرب، «ملک ری» کابین نو عروسش کرده است! و عندالمطالبه است البته...! باشد که به تو وفا کند!! هرچند به گذشتگان تو وفا نکرد!

می دانید خاصیت شماست ، مردی برای تمام فصول بودن! یک روز با امام و انقلاب و همراه و همنیشین آقا مرتضی و نوشته های تند بر علیه فلان اصلاح طلب و دوم خردادی و ... که اقتضای دیروز بود و امروز درست نقطه مقابل و با دشمنان همصدا شدن...

جناب نوری زاد شما نانتان در قاتق «نفاق» فرود می برید که اینقدر فربه تان کرده است و اینقدر کوته بین، که از اشاره های روح الله ِ انقلابمان که انقلاب اسلامی را انقلاب جهانی نامید، که از اشاره های سید علی ِ زمان، که از اشاره های آقا مرتضی ، که همه و همه افق های دور دست و بس رفیع انقلابمان را نشانه گرفته بودند، تو فقط انگشت اشاره شان را دید، لا اندکی بلندنظری و بصیرت حتی!

هر چند احوال حضرتتان را درمانی نیست اما ...علیکم بالتوبه جناب نوری زاد!  و ایاک و النفاق ...

 

پ.ن: قال قائم(عج): قَد آذانا جُهَلاءُ الشّیعَهِ وَ حُمَقاؤهُم ، وَ مَن دینُهُ جَناحُ البَعُوضَهِ اَرجَحُ مِنهُ (نادانان و کم خردان شیعه و کسانی که پرو بال پشه از دینداری آنان برتر و محکم تر است ، ما را آزار می دهند)

***

 

و اما کمی با همسر شهید باکری

خوب شد «حمید» ِ تو ، نیست که این روزهای تو را ببیند...

هرچند شهدا زنده اند و عند ربهم یرزقون، و دارد نگاهت می کند، با همان چشمانی که هیچ گاه سفیدی اش را ندیدی از فرط خستگی های مدام حمید... خودت گفته ای این را...

نامه حضرتتان به نوری زاد را خواندیم!!

نگذار فکر کنیم غبار فتنه ، بر تارهای فکرت خانه گزیده است، فاطمه! زیر بیرق فتنه گران سینه زدن و علم ِ  بی بصیرتی بر افراشتن آیا؟!! آرمان حمید و حمیدها این نبود فاطمه!

نگذار فکر کنیم امر ِ همسر ِ شهید بودن بر شما مشتبه شده است، و به خیال خودتان جا پای حمیدها می گذارید...

نگذار فکر کنیم، وصیت ِ حمید را فراموش کرده ای که « در هر زمان و هر موقعیت همت به اعمالی بگمارید که مورد تائید رهبری و امامت باشد...» و این اعمالتان، حرفهایتان، واژه هایتان، بصیرتتان، عمل به وصیت حمید است لابد؟!

 اما بعد! نوشتید :

«ترس از آن دارم نسل معترض امروز،  اشتباه تاریخی ما را دوباره تکرار کند و همه چیز را سیاه و سفید ببیند ...»

و اشتباه تاریخی شما!! انقلابی بود که امروز به آن تشکیک کرده اید؟ ألیس فلاح ٍ قریب با این شَک مقدس؟!!

«من زمانی به خانم همت نامه می نویسم که قصد دارم گذشته خودمان را مرور کنم  و بدانم  کجای کار این بنده خدا – خانم همت – با بی بصیرتی همراه بوده است که آماج تهمت ها و افتراها قرار می گیرد؟ ازدواجش با همت؟!  صبر او در سال های بعد از همت ؟! همتِ بلند او در اداره زندگی اش و یادگار های همسرش همت؟! ویا نه، کمک های بی ریای او به خلق خدا و به خانواده های شهدا؟!»

هنوز به یاد داریم قیل و قال ِ شما را، هر چه گذشتۀ غبار ِ فتنه گرفته تان را مرور کنید ، با این بصیرت بلندتان، راه به جایی هست آیا؟!!

«در روز روشن آن هم روز عاشورا ماشین از روی یک انسان بی گناه و فقط معترض دو بار می گذرد. آقایان نه تنها اعتراض نمی کنند و پوزش نمی خواهند  بلکه چند روز بعد  باید نظاره گر تظاهراتی باشیم که  برای دفاع از ظلم  پایه ریزی شده است.»

نگذارید فکر کنیم، صدای بی بی سی و VoA دارد از حنجره شما شنیده می شود ...

همسر شهید، «فاطمۀ(س)» زمان است در دفاع از ولایت؛ همسر شهید «زینب (س)» دوران است در افشای چهره یزیدیان ِ زمان، که کل ارض کربلا و اینجا ایران ِ کربلایی سال 90 است و سیاهه های لشکر عمر سعد ها هنوز دیده می شوند در اینجا ...

 و با تو ام فاطمه، فاطمۀ حمید، و فاطمه های حمیدها...

 با اشک ِ توبه بشویید غبار ِ فتنه گرفته بصیرتتان را، باشد که رستگار شوید!

 

+ منتشر شده در: تبیین، باشگاه خبرنگاران جوان، عمارنامه

۰ نظر ۰۲ دی ۹۰ ، ۱۲:۰۲
راحل