ساده نیست ...
جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۷:۴۸ ب.ظ
و گفت:
وَ تَبَتَّلْ إلَیهِ تَبتیلاً (مزمل/8)
نه که دل ببُری، نه؛ که دل بکَنی از همه
دل کندن، سخت تر از دل بریدن است ...
***
دلم دیگر به دل ت نیست
نه که بریده باشد
نه؛
کنده ام
دلم را
از دلت ...
دل ِ بریده اصلش این است که تمیز است، صاف و صیقلی است، گوشه و کناره ندارد که روح را بخراشد، کوچک و حساس شده، ملتهب شده اما اصلش این است که تمیز است، باز هم می شود دل ببندد و دل ببرد ...
اما دل ِ کنده شده، رگ و پی و عضله اش از بین رفته، کوچک شده، حساس شده، ملتهب شده اما اصلش این است که دیگر قابل استفاده نیست. دیگر نه دل می بندد و نه دل می بُرد... از شکل افتاده(ام) ...
وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار می خواهد مگر؟
مهدی مظاهری
۹۳/۰۷/۰۴
واقعاً تعجب کردم!
چه قلم قشنگی دارین! هم نثر و هم شعر سپید
هر دو خیلی خوب بودن!
من کامل تونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم.
حس و درک عمیق و ذوقی شاعرانه دارین
واژه هاتون هم خوبه!
جای کار داره ولی تا اینجا هم واقعاً خوبه و قابل تمجید!
بهتون تبریک می گم.
و امیدورام رها نکنین نوشتن رو و استعدادتون رو بارور کنین.
من باید بی خیال دفتر شعرم بشم!!!