...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

آخرین مطالب

۲ مطلب با موضوع «نقد فیلم» ثبت شده است

«خاک و مرجان» نمایشی است به دور از کلیشه‏ های رایج و معهود از افغانستان سالهای پس از هجوم و اشغال امریکایی‏ها.  افغانستانی که در پس ِ نگاه‏های تکراری اهالی رسانه، سهم آن از رسانه ما تماشای فقر و بدبختی و جنگ و خونریزی بوده، بی آنکه نمایش واقعیات فرهنگی و اجتماعی آن، تصویری واقعی از این فرزند جدا شده از خاک میهن را در معرض دید مخاطبین قرار دهد. و حالا «خاک و مرجان» به دور از آن همه کلیشه، نمایشی نو، واقعی و قریب از این همسایه مهجور و غریب است.

افغانستان که از قِبَل بی مبالاتی و خیانت شاهان قاجار از ایران جدا شد، در همه این سالهای جدایی، در میان آتش جنگهای داخلی و خارجی سوخت. جنگ با شوروی، جنگ داخلی و طالبانی  و حالا جنگ با امریکا. سایه سنگین تجاوز و اشغالگری امریکایی ها که بر خستگی همه این سالهای جنگ و اشغال و استثمار ِ افغانستان افکنده شده و ظاهرا این کشور را ناگزیر از پذیرش و کنار آمدن با آن کرده است. همان میراث نامشروعی که از «آویزه» برجای مانده است، همان میراث نامشروع ِ تجاوز امریکا به افغانستان است که باید بپذیرد و دوستش بدارد و از حق ِ حقه اش بگذرد!

«آویزه» همسر «قادر» است که در ابتدای فیلم چنین تصور شد که توسط امریکایی ها به شهادت رسیده است، در شب عروسی «گیسو» دخترش، آنجا که باید مادر عروس، نزد عروس و داماد برود و دعای خیرش را بدرقه زندگی شان کند، با چادر و روبنده ای که بر سر و چهره دارد، به صورت ناشناس جلو می رود، و در میان بهت دختر و دامادش دستی بر سر آنها می کشد، دعایی می کند و بعد  پسر ِ کوچکی را، که عقب مانده ذهنی است و از ابتدای فیلم همواره با اوست، صدا می کند، دستش را می گیرد و از خانه خارج می شود. قادر صدای همیشه آشنای آویزه را می شنود. تردید و شک ِ ریخته بر جان ِ قادر، ناگزیر به تعقیب ِ زن وادارش می کند. در مسافرخانه ای به او می رسد و داستان را از زبان همسرش می شنود. داستان تلخ تجاوز یک امریکایی و رها کردن همسرش را... و حالا با پسر بچه ای که به قول خودش «نیمی از من است و نیمی اش از دشمن» سالها از ترس آبرویی که بر باد رفت، از ترس سرزنش همسر، از ترس نگاههای بی اعتمادش، در خفا و با مشکلات بسیار زندگی می کند...

«آویزه» نماد و سمبل افغانستان ِ مورد تجاوز قرار گرفته، است و میراث این تجاوز، پسرکی است عقب مانده ذهنی، گیج و حیران! که قادر را دوست ندارد، از او می ترسد. آویزه هم همیشه دست پسرکش را که همدم روزهای سختش بوده رها نمی کند. آویزه شاید ناچار است که وجود ِ این پسرک ِ حرامزاده اش را بپذیرد و دوست داشته باشدش. همانطور که افغانستان ناچار است این تجاوز و اشغال را بپذیرد و با آن کنار بیاید.

«خاک و مرجان» روایت زندگی تلخ و پر مشقت خانواده ‏ای است که سایه سنگین اشغال، به فروپاشی آن انجامیده است. خانواده ای که ظاهرا «آویزه»ی خانه را به واسطه هجوم اشغالگران از دست می دهد و حالا «قادر» ِ این خانواده که عاشقانه شیفته آویزه بوده و به گفته خود همیشه نان حلال بر سفرۀ رزق خانه آورده، برای رهایی از یاد ِ هم‏ سر و همسرش به کشت خشخاش و قاچاق روی می آورد و خود را با هر کاری که یاد آویزه را در او کمرنگ کند، مشغول می کند. اما سیرت که پاک باشد و جان که با نان حلال جان گرفته باشد، حرام را بر نمی تابد. «قادر» خسته و مانده و برای رهایی از این مردابی که به خیال ِ خام ِ فراموشی همسر در آن دست و پا میزند، همه چیز را رها می کند و همراه دو دخترش به کابل (موطن اصلی اش) باز می گردد.

غیرت و تعصب قادر به دخترانش در سکانس ابتدایی فیلم، نمایشی از غیرتمندی مردان ِ این سرزمین کوهستانی را به تصویر می کشد. آنجا که قادر به سبب نیاز به پول برای عروس کردن ِ «گیسو»یش، برای گرفتن پولی که از قاچاق، حق خود می دانسته ، نزد رئیس می رود و رئیس از دادنش امتناع می کند و درگیری بالا می گیرد و رئیس برای تحقیر قادر از دخترانش نام می برد و قادر از سر غیرت با او درست به گریبان می شود و البته کتک مفصلی هم می خورد! و یا آنجا که پسربچه به خاطر عشق به دختر کوچک قادر، از داخل کوچه خانۀ قادر را زیر نظر دارد و خب از کتکهای قادر هم بی نصیب نمی شود!

تصویری ظریف و و اقعی از جریان زندگی در این کشور اشغال زده با پلانهایی از خیابان ها و بازارها، بازیهای کودکانه، خرید و فروشها و حرکت درشکه ها و خودروها و حتی رابطه گرم و عاطفی قادر با دو دخترش، شادی ها و غصه ها، اشکها و لبخندهای باهمشان به نمایش گذاشته می شود.  

نگاه ضد استعماری و ضد امریکایی کارگردان، با صحنه هایی ظریف و به موقع به مخاطب القاء می شود. نمایش حرکت هلی کوپتر و بالن بر فراز شهر کابل (که همواره نظاره گر شهر است)، حضور ایست بازرسی امریکایی و کشتار بی دلیل افغان ها و رها کردن اجساد در بیابان، حس ناآمنی ِ ملموسی را از فضای افغانستان در بیننده ایجاد می کند که با به تصویر کشیدن غروب و شفق خون آلود، غم سایه انداخته بر فضای شهر را دو چندان می کند.

افغانستان ِ متصور شده در «خاک و مرجان» فارغ از نگاه سطحی و کم واقعی ِ معهود ، نمایشی از خرده فرهنگهایی است که قرابت و الفت آن سرزمین را با فرهنگ و تمدن ایرانی مان بیشتر نمایان می کند. این قرابت فرهنگی را در مراسم عروسی «گیسو» و قبلتر ش هنگام خرید عروسی و با عبور از کوچه و خیابانها و بازار و لابه لای دست فروشها و ... می تواند دید.

«خاک و مرجان» نمایشی توآمان از امید و یاسی ریخته بر تار و پود افغانستان است. عروسی گیسو شاید نمادی از کورسوی امید به فردایی رها شده از اشغال و جنگ باشد و پسرک حرامزاده، یاس از آینده ای که رد ِ پای دشمن ـ نه با جنگ سخت بلکه با جنگی نرم ـ برای همیشه در نسلهایش باقی خواهد ماند!


------------------

+ «جایزه سینمایی گفتمان انقلاب اسلامی» اتفاق مبارکی است در جبهه فکری انقلاب اسلامی؛ که همسو و هم راستا با جشنواره فیلم فجر انقلاب اسلامی (انقلاب اسلامی؟!) سال دومش را سپری کرد. رویدادی فرهنگی که با رویکردی متفاوت، فیلمهای اکران شده در جشنواره فیلم فجر را بر اساس مولفه های دینی و گفتمانی انقلاب اسلامی مورد داوری و نقد قرار می دهد و از رهگذر آن، مطالبات جبهه فکری انقلاب اسلامی را به گوش جریان روشنفکری حاکم بر سینما و جشنواره می رساند.
هرچند جایزۀ نوپای سینمایی گفتمان انقلاب اسلامی دو سالگی اش را در روزهای پیروزی انقلاب پشت سرگذاشت، اما باوجود برخی کمبودها همپای جشنواره فیلم فجر، به طور جدی به بررسی و نقد فیلمها پرداخت. برگزاری نشستهای نقد با حضور کارشناسان و نقادان و عوامل فیلمها و حتی همان گعده های دوستانه و نقادی های غیر رسمی بین جماعت بچه حزب اللهی ها،  جریانی قابل تامل را در فضای سینمایی و رسانه ای کشور ایجاد کرد. رصد اخبار و حواشی بعضا جنجالی و نشستهای چالشی نقد، و رصد (گاها نامحسوس) جریان روشنفکری از این رویداد فرهنگی ـ انقلابی، قابل چشم پوشی نیست. هر چند بی مهری هایی از سوی اهالی رسانه به این جریان می شود اما معتقدم دیر نیست زمانی که از ققنوس ِ جایزه سینمایی گفتمان انقلاب اسلامی، سیمرغی در شأن قاف ِ انقلاب اسلامی سر برآورد.

++ امسال سیمرغ انقلاب را به به کارگردانی که توهمات سبزش را روی سن ِ جشنواره آرزو کرد! و به هنرپیشه حامی فتنه 88 و سازنده مستندی برای بی بی سی دادند (بله؛ دادند!). سیمرغ انقلاب را گرفتند و بردند و پوزخندی هم زدند که بعله ... !

+++ نقد نوشته شدۀ بالا بی اشکال نیست و در واقع نقد اولی محسوب می شود. اصلش اینکه زیاد اهل فیلم دیدن نبوده و نیستم و کلا از سینما زیادی خوشم نمی آید و اگر هم نقدی به فیلمی داشتم همیشه شفاهی بوده. اما جریانی که از آن گفتم، بچه حزب اللهی ها (البته اگر بشود نام حزب اللهی بر من گذاشت) را ناگزیر دست به قلم می کند و البته درستش هم این است که جبهه فکری انقلاب در همه عرصه های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ورود پیدا کند و دست به قلم شود. به دوستانی که اینجا را می خوانند (؟!) پیشنهاد می کنم گزارشهایی که از برنامه «ققنوس» در خبرگزاریها ـ به خصوص در رجانیوزـ آمده است را، بخوانند. (خاصه دو قسمتی که حاج آقا پناهیان درباره بایسته های سینمای انقلاب اسلامی گفتند و شنیدیم.)


* درباره «رسوایی» و «هیس! دخترها فریاد نمی زنند» هم شاید بعد نوشتم. شاید!

۳ نظر ۲۴ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۲۴
راحل

این روزها، «قلاده‏های طلا» که بدجوری دارد گلوی برخی را می فشارد، نُقل مجالس ِ فرهنگی و سیاسی و رسانه ای شده است. مسیح علی نژاد، خبرنگار اصلاح طلب خارج نشین، در مصاحبه ای با ابوالقاسم طالبی، کارگردان فیلم «قلاده های طلا»، مدعی شده است که با خانواده بیش از 50 تن از کشته شدگان فتنه 88 گفتگو کرده است! به صحت و سقم این قضیه کاری نداریم. به اینکه از این تعداد، چند نفرشان مثل سعیده پورآقایی که بعد از مجلس ختمش معلوم شد زنده است هم کاری نداریم! به اینکه آیا این خانم واقعا با این خانواده ها صحبت کرده هم کاری نداریم! به این که خودِ علی نژاد در بین حرفهایش به قبرهای خالی و احتمال کشته نشدن خیلی از این افراد اعتراف کرد هم کاری نداریم! به جو سازی و گزینشی برخورد کردن با این مصاحبه در وبلاگش هم کاری نداریم؛ اما حرف ما این است؛

سرکار علی نژاد!

خبرنگار، رسالتی دارد. خبرنگار به مثابه حلقه واسط میان واقعیت و مخاطبین، تنها رسالتش نوشتن و مصاحبه کردن به هر قیمتی نیست! اشراف بر موضوع، انعکاس واقعیت به دور از بک گراندهای فکری ِ شخصی و صداقت و تعهد در قلم است که بار این امانت را بر دوش خبرنگار گذاشت است و اما «ن و القلم و مایسطرون» رسالتش را پیامبر گونه می کند !

سرکار علی نژاد!!

شما که خبرنگار هستید! شما که دلتان می سوزد برای مردمتان! شما که درعین دلسوزی، به مردمتان پشت کرده اید! خواستم از شما سوالی بپرسم.

اصلا تعریف شما از مردم چیست؟! مرز باورهای«جمهوری خواهانۀ» شما تا کجای افکارتان امتداد دارد؟ آیا نه اینکه ظرف ِ وجودی مدعیان ِ جمهوریت، گنجایشی 13 میلیونی بیش ندارد؟ آیا قد و قواره جمهوریت ِ مدعیان ِ هُرهُری مسلکی چون شما، همین اقلیتی است که سی سال است، تقویمهایشان را در توهم سقوط نظام جمهوری اسلامی ایران، هر سال نو به نو می کند ؟ چقدر ابعاد آرمانهایتان کوچک و حقیر است سرکار خبرنگار! محک انصاف هم، کاش از ملزومات ِ دوره خبرنگاری بود برای شما!

در تعریف جمهوریت شما، علی محمدی‏ ها و شهریاری ها جزء مردم نیستند ؟!

شاید رضائی نژاد محکوم بود که نیامد در کارناوال شادی ِ ظهر روز دهم عاشورای 88، کف و سوت بزند ؟

جرم مصطفی شهید، سینه نزدن زیر بیرق سبزِ تفکرتان بود آیاا؟

شما که سینه چاک کرده اید برای خانواده زندانیان سیاسی، و فریاد وامصیبتا برای زنده های در بند سر داده اید،(که البته در هر حکومت و کشوری با براندازان برخورد می شود) لا اقل در ذهنتان و پیش وجدانتان جوابگوی این سوال باشید که "آرمیتا"ی کوچولو چقدر از "مردم بودن" سهم دارد؟! تا به حال به چشمان معصوم "علیرضا "ی چهار ساله نگاه کرده اید؟!

خانم علی نژاد! در مصاحبه شما بارها از شنیدن ناله مادران گفتی ! بگذریم که لابه لای صحبت هایت از مطمئن نبودن به کشته شدن نصف بیشتر اینان اعتراف کردی اما آیا مادر مصطفی احمدی روشن را دیده اید؟ مثل کوه است، شیرزنی ست برای خودش. تنها با آقا درد دل کرد و گفت" میترسم دشمن اشکم را که ببیند، خوشحال شود..." خانواده ای که بعد از شهادت عزیزش، تنها و تنها فریاد لبیک یا خامنه ای سرداد...

آری سرکار خبرنگار!

شهادت را فی سبیل الله گفته اند نه فی سبیل بی بی سی! خوب است به قول خودتان که نوشته اید :

ساختن قلاده های طلا هیچ ایرادی ندارد بلکه قلاده های مرئی و نامرئی به گردن داشتن، بزرگترین ایرادِ انسان است و کاش هیچ انسانی در هیچ جای جهان گردنش در برابر خط های قرمزِهای غیر قانونی و غیر انسانیِ یک حکومت تسلیم نشود….

قلاده های رنگارنگ ِ بی بی سی و صدای امریکا که به اسم آزادی بر گردن چون شمایی است را هم، نه با چشم سر، که با چشم دل ببینید، تا توهمِ آزادی ِ بیان برتان ندارد که چون پا گذاشتید بر آن طرف مرزهای جمهوریت و اسلامیت ِ ما، حالا در پر ِ قوی ِ مدعیان ِ آزادی، میتوانید حنجره تان را برای غرب پاره پاره کنید...

سرکار خبرنگار!

وقتی بار دیگر دست مدعیان آزادی و حقوق بشر به خون دانشمندان ِ ما رنگین شد، در کدامین سوراخ ِ غرب، خزیده بودی و مشغول قلم فرسایی بودی برای حقوق بشر؟!! آن زمان که کودکی «آرمیتا» زیر گلوله های ترور دوستانتان، به شهادت رسید، داشتید با کدامین حقوقدان ِ بشری مصاحبۀ زرگری می کردید؟ آن زمان که "علیرضا"ی مصطفی، واژه «بابا» را در ذهنش به خاک سپرد و عَلَم ِ عِلم ِ «بابا» را بیرق سینه کوچکش کرد برای همیشه، فریاد حقوق بشرتان از حنجره کدامین خبرگزاری، به گوش جهانیان رسید؟

دریغا ! اگر کسی پیدا شود که به بودنتان ، که به صدای برخاسته به دادخواهی تان آن هنگام که مصطفی شهیدمان را گلگون کردند، شهادت دهد!! حال آمده اید به دادخواهی از یک فیلم که الان شده است خارِ چشمتان و بغض گلویتان؛ و وا عدالتا سرداده اید برایش؟

به قول خودتان از جنایات رژیم می نویسید و می پندارید در راه حق ذره ای کم نگذاشته اید و هر چه بیشتر سینه چاک دهید، مقرب ترید!

در وبلاگتان گوشه ای را یادمان شهدای سبزتان کردید! کاش گوشه دیگرش را هم یادمان شهدای علممان کنید!

چشمتان که سوی ِ دیدن ِ بسیجی ندارد که هیچ، کاش حنجره تان به نام «حسین غلام کبیری‏ها» به نام «میثم عبادی‏ها» به نام «رجب پور ها» آلرژی نداشت و خروسک نمی گرفت! چشم دل ندارید، کاش لا اقل چشم سر داشتید!! اما خدا را شکر... بردن نام شهید، لیاقت  می خواهد و زبان ِ قداست. که آنچه یافت می نشود در شما، آنم آروز نیست حتی!


و کلام آخر

آدم با اشتباهات لپی و اغلاط کلامی ِ خود ِ خودش، یاد میگیرد درست حرف زدن را، اصلا ارزش دارد همین غلط حرف زدنهایش؛ اما حرفهایی که دیگران دیکته کرده اند را طوطی وار ، توییت کردن اسمش غلط کردن است نه غلط حرف زدن!!

روضه نوشت: و چه زیبا نجف زاده نوشت، خبرنگاری یادم رفت وقتی دیشب فهمیدم پسر چهار ساله شهید مصطفی احمدی روشن، هنوز خبر ندارد پدر را شهید کرده اند. پسر را فرستادند خانه خاله، سراغ بابا را نگیرد.

دعانوشت: خدایا ما را با مردمانی این چنینی محشور کن، با بزرگانی که در رسانه های جهانی برای آنان سوت و کفی زده نشد و در رثایشان سکوت شد تا همچون اهل بیت (ع)، مظلومانه به دیدار تو بشتابند، و اینان را با مردمانی آن چنانی محشور کن، با مردمانی که از گوگوش تا سروش در رسایشان سرودند و کف زدند تا آوازه شان گوشها را کرد کند...

  آنهایی که «قلاده های طلا» را تحریم می کنند
بدانند که ما از همان 9 دی 88،اینان را تحریم کردیم!
تحریم کنید. بیشتر تحریم کنید ما قدرتمند تر می شویم...

 

+ اصل نوشته برای حنیف سلامی است؛ برخی ویرایش ها و افزوده هایش برای من است.

 

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۱ ، ۱۷:۱۲
راحل