...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۱، ۰۲:۲۴ ب.ظ

۳

میراث تجاوز؛ «نیمی از من، نیمی از دشمن»!

سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۱، ۰۲:۲۴ ب.ظ

«خاک و مرجان» نمایشی است به دور از کلیشه‏ های رایج و معهود از افغانستان سالهای پس از هجوم و اشغال امریکایی‏ها.  افغانستانی که در پس ِ نگاه‏های تکراری اهالی رسانه، سهم آن از رسانه ما تماشای فقر و بدبختی و جنگ و خونریزی بوده، بی آنکه نمایش واقعیات فرهنگی و اجتماعی آن، تصویری واقعی از این فرزند جدا شده از خاک میهن را در معرض دید مخاطبین قرار دهد. و حالا «خاک و مرجان» به دور از آن همه کلیشه، نمایشی نو، واقعی و قریب از این همسایه مهجور و غریب است.

افغانستان که از قِبَل بی مبالاتی و خیانت شاهان قاجار از ایران جدا شد، در همه این سالهای جدایی، در میان آتش جنگهای داخلی و خارجی سوخت. جنگ با شوروی، جنگ داخلی و طالبانی  و حالا جنگ با امریکا. سایه سنگین تجاوز و اشغالگری امریکایی ها که بر خستگی همه این سالهای جنگ و اشغال و استثمار ِ افغانستان افکنده شده و ظاهرا این کشور را ناگزیر از پذیرش و کنار آمدن با آن کرده است. همان میراث نامشروعی که از «آویزه» برجای مانده است، همان میراث نامشروع ِ تجاوز امریکا به افغانستان است که باید بپذیرد و دوستش بدارد و از حق ِ حقه اش بگذرد!

«آویزه» همسر «قادر» است که در ابتدای فیلم چنین تصور شد که توسط امریکایی ها به شهادت رسیده است، در شب عروسی «گیسو» دخترش، آنجا که باید مادر عروس، نزد عروس و داماد برود و دعای خیرش را بدرقه زندگی شان کند، با چادر و روبنده ای که بر سر و چهره دارد، به صورت ناشناس جلو می رود، و در میان بهت دختر و دامادش دستی بر سر آنها می کشد، دعایی می کند و بعد  پسر ِ کوچکی را، که عقب مانده ذهنی است و از ابتدای فیلم همواره با اوست، صدا می کند، دستش را می گیرد و از خانه خارج می شود. قادر صدای همیشه آشنای آویزه را می شنود. تردید و شک ِ ریخته بر جان ِ قادر، ناگزیر به تعقیب ِ زن وادارش می کند. در مسافرخانه ای به او می رسد و داستان را از زبان همسرش می شنود. داستان تلخ تجاوز یک امریکایی و رها کردن همسرش را... و حالا با پسر بچه ای که به قول خودش «نیمی از من است و نیمی اش از دشمن» سالها از ترس آبرویی که بر باد رفت، از ترس سرزنش همسر، از ترس نگاههای بی اعتمادش، در خفا و با مشکلات بسیار زندگی می کند...

«آویزه» نماد و سمبل افغانستان ِ مورد تجاوز قرار گرفته، است و میراث این تجاوز، پسرکی است عقب مانده ذهنی، گیج و حیران! که قادر را دوست ندارد، از او می ترسد. آویزه هم همیشه دست پسرکش را که همدم روزهای سختش بوده رها نمی کند. آویزه شاید ناچار است که وجود ِ این پسرک ِ حرامزاده اش را بپذیرد و دوست داشته باشدش. همانطور که افغانستان ناچار است این تجاوز و اشغال را بپذیرد و با آن کنار بیاید.

«خاک و مرجان» روایت زندگی تلخ و پر مشقت خانواده ‏ای است که سایه سنگین اشغال، به فروپاشی آن انجامیده است. خانواده ای که ظاهرا «آویزه»ی خانه را به واسطه هجوم اشغالگران از دست می دهد و حالا «قادر» ِ این خانواده که عاشقانه شیفته آویزه بوده و به گفته خود همیشه نان حلال بر سفرۀ رزق خانه آورده، برای رهایی از یاد ِ هم‏ سر و همسرش به کشت خشخاش و قاچاق روی می آورد و خود را با هر کاری که یاد آویزه را در او کمرنگ کند، مشغول می کند. اما سیرت که پاک باشد و جان که با نان حلال جان گرفته باشد، حرام را بر نمی تابد. «قادر» خسته و مانده و برای رهایی از این مردابی که به خیال ِ خام ِ فراموشی همسر در آن دست و پا میزند، همه چیز را رها می کند و همراه دو دخترش به کابل (موطن اصلی اش) باز می گردد.

غیرت و تعصب قادر به دخترانش در سکانس ابتدایی فیلم، نمایشی از غیرتمندی مردان ِ این سرزمین کوهستانی را به تصویر می کشد. آنجا که قادر به سبب نیاز به پول برای عروس کردن ِ «گیسو»یش، برای گرفتن پولی که از قاچاق، حق خود می دانسته ، نزد رئیس می رود و رئیس از دادنش امتناع می کند و درگیری بالا می گیرد و رئیس برای تحقیر قادر از دخترانش نام می برد و قادر از سر غیرت با او درست به گریبان می شود و البته کتک مفصلی هم می خورد! و یا آنجا که پسربچه به خاطر عشق به دختر کوچک قادر، از داخل کوچه خانۀ قادر را زیر نظر دارد و خب از کتکهای قادر هم بی نصیب نمی شود!

تصویری ظریف و و اقعی از جریان زندگی در این کشور اشغال زده با پلانهایی از خیابان ها و بازارها، بازیهای کودکانه، خرید و فروشها و حرکت درشکه ها و خودروها و حتی رابطه گرم و عاطفی قادر با دو دخترش، شادی ها و غصه ها، اشکها و لبخندهای باهمشان به نمایش گذاشته می شود.  

نگاه ضد استعماری و ضد امریکایی کارگردان، با صحنه هایی ظریف و به موقع به مخاطب القاء می شود. نمایش حرکت هلی کوپتر و بالن بر فراز شهر کابل (که همواره نظاره گر شهر است)، حضور ایست بازرسی امریکایی و کشتار بی دلیل افغان ها و رها کردن اجساد در بیابان، حس ناآمنی ِ ملموسی را از فضای افغانستان در بیننده ایجاد می کند که با به تصویر کشیدن غروب و شفق خون آلود، غم سایه انداخته بر فضای شهر را دو چندان می کند.

افغانستان ِ متصور شده در «خاک و مرجان» فارغ از نگاه سطحی و کم واقعی ِ معهود ، نمایشی از خرده فرهنگهایی است که قرابت و الفت آن سرزمین را با فرهنگ و تمدن ایرانی مان بیشتر نمایان می کند. این قرابت فرهنگی را در مراسم عروسی «گیسو» و قبلتر ش هنگام خرید عروسی و با عبور از کوچه و خیابانها و بازار و لابه لای دست فروشها و ... می تواند دید.

«خاک و مرجان» نمایشی توآمان از امید و یاسی ریخته بر تار و پود افغانستان است. عروسی گیسو شاید نمادی از کورسوی امید به فردایی رها شده از اشغال و جنگ باشد و پسرک حرامزاده، یاس از آینده ای که رد ِ پای دشمن ـ نه با جنگ سخت بلکه با جنگی نرم ـ برای همیشه در نسلهایش باقی خواهد ماند!


------------------

+ «جایزه سینمایی گفتمان انقلاب اسلامی» اتفاق مبارکی است در جبهه فکری انقلاب اسلامی؛ که همسو و هم راستا با جشنواره فیلم فجر انقلاب اسلامی (انقلاب اسلامی؟!) سال دومش را سپری کرد. رویدادی فرهنگی که با رویکردی متفاوت، فیلمهای اکران شده در جشنواره فیلم فجر را بر اساس مولفه های دینی و گفتمانی انقلاب اسلامی مورد داوری و نقد قرار می دهد و از رهگذر آن، مطالبات جبهه فکری انقلاب اسلامی را به گوش جریان روشنفکری حاکم بر سینما و جشنواره می رساند.
هرچند جایزۀ نوپای سینمایی گفتمان انقلاب اسلامی دو سالگی اش را در روزهای پیروزی انقلاب پشت سرگذاشت، اما باوجود برخی کمبودها همپای جشنواره فیلم فجر، به طور جدی به بررسی و نقد فیلمها پرداخت. برگزاری نشستهای نقد با حضور کارشناسان و نقادان و عوامل فیلمها و حتی همان گعده های دوستانه و نقادی های غیر رسمی بین جماعت بچه حزب اللهی ها،  جریانی قابل تامل را در فضای سینمایی و رسانه ای کشور ایجاد کرد. رصد اخبار و حواشی بعضا جنجالی و نشستهای چالشی نقد، و رصد (گاها نامحسوس) جریان روشنفکری از این رویداد فرهنگی ـ انقلابی، قابل چشم پوشی نیست. هر چند بی مهری هایی از سوی اهالی رسانه به این جریان می شود اما معتقدم دیر نیست زمانی که از ققنوس ِ جایزه سینمایی گفتمان انقلاب اسلامی، سیمرغی در شأن قاف ِ انقلاب اسلامی سر برآورد.

++ امسال سیمرغ انقلاب را به به کارگردانی که توهمات سبزش را روی سن ِ جشنواره آرزو کرد! و به هنرپیشه حامی فتنه 88 و سازنده مستندی برای بی بی سی دادند (بله؛ دادند!). سیمرغ انقلاب را گرفتند و بردند و پوزخندی هم زدند که بعله ... !

+++ نقد نوشته شدۀ بالا بی اشکال نیست و در واقع نقد اولی محسوب می شود. اصلش اینکه زیاد اهل فیلم دیدن نبوده و نیستم و کلا از سینما زیادی خوشم نمی آید و اگر هم نقدی به فیلمی داشتم همیشه شفاهی بوده. اما جریانی که از آن گفتم، بچه حزب اللهی ها (البته اگر بشود نام حزب اللهی بر من گذاشت) را ناگزیر دست به قلم می کند و البته درستش هم این است که جبهه فکری انقلاب در همه عرصه های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ورود پیدا کند و دست به قلم شود. به دوستانی که اینجا را می خوانند (؟!) پیشنهاد می کنم گزارشهایی که از برنامه «ققنوس» در خبرگزاریها ـ به خصوص در رجانیوزـ آمده است را، بخوانند. (خاصه دو قسمتی که حاج آقا پناهیان درباره بایسته های سینمای انقلاب اسلامی گفتند و شنیدیم.)


* درباره «رسوایی» و «هیس! دخترها فریاد نمی زنند» هم شاید بعد نوشتم. شاید!

۹۱/۱۱/۲۴
راحل

نظرات  (۳)

۲۶ بهمن ۹۱ ، ۰۸:۵۳ بانوی آرام
نه عزیزم ، فیلم رو ندیدم ، فقط تعریف زیبای شما رو خوندم،
اینقدر هم قشنگ توصیف می کنی که با دیدنش فرقی نداره .
ولی اگر پیداش کنم حتما می بینم
پاسخ:
:)
یک مقداری از نوشته ها با توجه به قالب وبلاگ در مرور گر بنده حذف شده اند، البته وقتی به نیمه میرسد درست می شود و به احتمال زیاد بعد از چند پست درست شود.
پاسخ:
بله در کروم ، ستون سمت چپ روی نوشته ها را می پوشاند. اما در فایرفاکس مشکلی ندارد.
علتش را نمی دانم متاسفانه. ,
۲۵ بهمن ۹۱ ، ۰۲:۱۰ بانوی آرام
این فیلم عجب داستانی داره ، مغزم و دلم با هم درد گرفت خدایا مهدی(ع)  را برسان!
پاسخ:
ظاهرا فیلم را دیده ای بانو. خوشحال میشوم تحلیلت از فیلم را بدانم. هر پلان فیلم پر از نماد و نمادپردازی بود. زیبا و دغدغه مند ساخته شده بود. ,

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی