تو مثل نم نم بارون ...
دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۱۶ ق.ظ
از میان کلماتت
برق چشمانت
ـ که می بینمشان، می خوانمشان ـ
هزار هزار غزل می ریزد وسط زندگی ام
بیا؛
کنار من
این غزلها را
با هم
بخوانیم!
----
به خیالت حالا که نیستی (نیستی؟)
برهوت ِ جان ِ خسته ام، سیراب نمی شود با یادت؟ خاطراتت؟
* تو مثل نم نم بارون و من اون خشکیه خاکم
که اگه یه روز نباشی میدونی که من هلاکم
۹۱/۱۱/۱۶
نمیدانم بگویم، نگویم ...
دیگر برای حرف زدن کمی پیر شده ام ...