...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

آخرین مطالب

این روزها
چـادرم که خاکـی می شود
یاد مــادر می افتد دلم ...

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۱ ، ۱۷:۱۶
راحل

آوینی، تنها نام یک فرد نبود ، آوینی یک تفکر بود و قلم آوینی نماد ِ «انقلاب ِ انسان»ی بود که در بزنگاه انقلاب ِ نفس، به مثابه یک «انسان انقلاب»، از بطن ِ انقلاب رویش یافت.
«حدیث نفس» آوینی تا «مرگ آگاهی» که نه، «شهادت آگاهی» آوینی، راهی است از زمین تا برین !
«بریدن ِ» آوینی از «من»، نه از جنس بریدن‏های مرسوم، که از جنس «پریدن» بود از خاک به افلاک.
آوینی از «مین» که نه، از «من» گذشت که به «فکه»، که به آسمان رسید ...

دستخط حضرت آقا بر قرآن اهدایی به خانواده شهید مرتضی آوینی

اما این صدا، آن صدایى است که بزرگترین حرف‌ها را مى‌زد و خودش اعتقاد داشت. مثلاً مى‌گفت: «این جوانان ما، به راه‌هاى آسمان آشناترند تا به راه‌هاى زمین.» این را چنان مى‌گفت که گویا راه‌هاى آسمان را خودش رفته، دیده و مى‌داند که این‌ها آشناتر هستند! (بیانات حضرت آقا، 11/6/72)

 

و کلام آخر

 ماجرای دستنوشتۀ بالای آقای سید مرتضی را از اینجا بخوانید

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۱۶
راحل

بایستى نظام جمهورى اسلامى را به معناى حقیقى کلمه‌اش حفظ کرد، تا بتوان از منافع این ملت، از منافع این کشور، این ملت را بهره‌مند کرد؛ تا بتوان این ملت را به اوج ترقى و آرزوها و آرمانهاى خودش رساند. همیشه در دل ساخت حقوقى، یک ساخت حقیقى، یک هویت حقیقى و واقعى وجود دارد؛ او را باید حفظ کرد. این ساخت حقوقى در حکم جسم است؛ در حکم قالب است، آن هویت حقیقى در حکم روح است؛ در حکم معنا و مضمون است. اگر آن معنا و مضمون تغییر پیدا کند، ولو این ساخت ظاهرى و حقوقى هم باقى بماند، نه فایده‌اى خواهد داشت، نه دوامى خواهد داشت؛ آن ساخت حقیقى و واقعى و درونى، مهم است؛ او در حکم روح این جسم است. آن ساخت درونى چیست؟ همان آرمانهاى جمهورى اسلامى است: عدالت، کرامت انسان، حفظ ارزشها، سعى براى ایجاد برادرى و برابرى، اخلاق، ایستادگى در مقابل نفوذ دشمن؛ اینها آن اجزاء ساخت حقیقى و باطنى و درونى نظام جمهورى اسلامى است. (بیانات حضرت آقا ـ 24/09/1387)

و این آرمانخواهی ِ انقلاب حرف دیروز و امروز نیست. انقلاب ما امتداد انقلاب ِ خونین ِ ظهر روز دهم 61 هجری است و ولی ِمان از روح ِ خدا تا علی ِ زمان ، سفرایِ حسین بن علی (ع) اند در عصر ِ 1432 هجری... و این آرمانگرایی  ودیعۀ حسین بن علی (ع) است برای ما. و این ودیعۀ حسینی را امام روح الله از همان ابتدا تزریق کرد بر بدنه انقلاب نوپای اسلامی مان. و انقلاب راهی شد برای رسیدن به مقصد؛ به مقصد ِ انقلاب ِ عدالت‏گستر ِ مهدوی(عج)

هرچند عصر حاضر، عصر ِ بر آمده از اندیشه سکولار غرب، عصر رواج «ایسم»های وارداتی که ایدئولوژی و تفکر انسان امروز ، خاصه تفکر و  ایدئولوژی ناب اسلامی را نشانه گرفته است، تا از انسان مسلمان ِ متدین ِ پایبند به اصول ، دست پرورده‏ای بی‏اراده و مروج مکتبهای «پلورالیسمی»، «اومانیسمی»، «سکولاریسمی» و ... بسازد و اندیشه‏هایی سکولاریزه شده را جایگزین اندیشه‏ مترقی اسلامی و الهی کنند. و امروز این  تفکر مدرنیتۀ حاکم بر جامعه جهانی سعی می کند  ماهیت انقلاب را در اذهان برخی مدرنیزه کند و با چاقوی مدرنیته، پیوند میان ارزش های امروزِ انقلاب را با ارزش‏های ِ دیروز ِ انقلاب قطع کند.

امروز برخی به اسم ِ واقعیت‏گرایی، آرمانهای انقلاب را زیر سوال برده اند. حال آنکه آرمانگرایی به دور از واقعیت گرایی نیست که در واقع همان دیدگاهی کلان نگر به افق های آینده ای است که در پیش روی ماست. آرمانگرایی، دیدگاهی کلان است به واقعیت و واقعیت گرایی. چرا که این آرمانگرایی، سازنده واقعیت‏های آن جامعه است.

بعضیها اشتباه مى‌کنند که در مقابل آرمان‌گرایى، واقع‌بینى را مطرح مى‌کنند. در نظر اینها واقع‌بینى نقطه‌ى مقابل آرمان‌گرایى است. این خطاى بزرگى است؛ چون آرمان‌گرایى، خودش واقعیتها را در جامعه مى‌سازد. یک مجموعه‌ى با آرمان و داراى هدفهاى بلند مى‌تواند واقعیتها را طبق آرمان خود شکل دهد و به‌وجود آورد. دنیا این‌طور پیش رفته است. آرمانها را کنار بگذاریم، به بهانه‌ى واقع‌بینى؟! این کمال غفلت است. آرمان‌گرایى به‌وجود آورنده‌ى واقعیتهاى شیرین و مطلوب است. وقتى یک انسان، یک مجموعه و یک ملت با مسؤولان و دست‌اندرکارانش پاى آرمانها ایستادند و حاضر نشدند کوتاه بیایند و برایش کار کردند، چه اتفاقى مى‌افتد؟ واقعیتها به سمت آرمانها تغییر مى‌کند. این خودش بزرگترین واقعیت و قانون زندگى است؛ چرا بعضى این را فراموش مى‌کنند؟ (بیانات حضرت آقا ـ 14/10/1382)

و کلام آخر اینکه:
این آرمانگرایی هزینه‏هایی دارد که به قول آقا مرتضی آوینی «مستلزم صبر بر رنج‏ها»ست. معترضان و منتقدانی که امروز، به نگاه ِ فرامرزی ِ  انقلاب اسلامی (هم به لحاظ مادی و هم به لحاظ معنوی) انتقاد می کنند، باید بدانند که آرمان ِ لا یتغیر انقلاب اسلامی ِ جهانی ِ ایران در همین جمله امام روح الله خلاصه می شود که :
«ما باید با تمام توان خود، رابطه با مردم جهان داشته باشیم و مشکلات مسلمانان را دنبال کنیم و مجاهدین و فقرا را کمک نماییم.»

لذا انقلاب اسلامی ایران و به تبع آن جمهوری اسلامی ایران به مثابه مولود ِ این انقلاب ِ جهانی ِ اسلامی، سیاستهای داخلی و خارجی خود را همواره بر پایه این دیدگاه ِ آرمانگرایانه بنا خواهد کرد. چنانچه مصادیق این سیاستگذاری ها، از حمایتهای سیاسی و نظامی به حزب الله لبنان، غزه، فلسطین، سوریه، بحرین، و ... گرفته تا حمایتهای بشردوستانه به مردم پاکستان و سومالی و ... همواره بوده و خواهد بود. انشاءالله

ما انقلاب کردیم تا واقعیت‏ها را تغییر دهیم، نه آنکه آنها را بپذیریم. انقلاب ما، انقلاب آرمانهاست نه انقلاب واقعیت ها (شهید بهشتی)



پ.ن: هرچند امروز، توجه به هجمه‏ های تبلیغاتی غرب علیه اسلام و انقلاب، و برنامه‏ریزی‏های گسترده در ایجاد تغییرات تاکتیکی و اساسی در اندیشۀ اسلامیِ انسان ِ مسلمان ِ امروز، ضرورت خنثی‏سازی و مقابله با جنگ نرم عقیدتی که از سوی غرب بر ساحت اندیشۀ فرد مسلمان تحمیل شده است، دو چندان می‏شود. لذا برای مقابله با این تهاجم گسترده، علاوه بر اشرافِ نظری بر ایدئولوژی ناب اسلامی که در تار و پودِ انقلاب اسلامی سریان دارد، باید به صلاح ِ بصیرت نیز مجهز بود. صلاحی بی بدیل که بارها و بارها از سوی رهبر حکیم انقلاب اسلامی، خاصه برای جوانان به عنوان افسران جنگ نرم ِ عصر ِ حاضر، موکداً مورد تاکید قرار گرفته است.

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۱ ، ۲۱:۱۲
راحل

این روزها، «قلاده‏های طلا» که بدجوری دارد گلوی برخی را می فشارد، نُقل مجالس ِ فرهنگی و سیاسی و رسانه ای شده است. مسیح علی نژاد، خبرنگار اصلاح طلب خارج نشین، در مصاحبه ای با ابوالقاسم طالبی، کارگردان فیلم «قلاده های طلا»، مدعی شده است که با خانواده بیش از 50 تن از کشته شدگان فتنه 88 گفتگو کرده است! به صحت و سقم این قضیه کاری نداریم. به اینکه از این تعداد، چند نفرشان مثل سعیده پورآقایی که بعد از مجلس ختمش معلوم شد زنده است هم کاری نداریم! به اینکه آیا این خانم واقعا با این خانواده ها صحبت کرده هم کاری نداریم! به این که خودِ علی نژاد در بین حرفهایش به قبرهای خالی و احتمال کشته نشدن خیلی از این افراد اعتراف کرد هم کاری نداریم! به جو سازی و گزینشی برخورد کردن با این مصاحبه در وبلاگش هم کاری نداریم؛ اما حرف ما این است؛

سرکار علی نژاد!

خبرنگار، رسالتی دارد. خبرنگار به مثابه حلقه واسط میان واقعیت و مخاطبین، تنها رسالتش نوشتن و مصاحبه کردن به هر قیمتی نیست! اشراف بر موضوع، انعکاس واقعیت به دور از بک گراندهای فکری ِ شخصی و صداقت و تعهد در قلم است که بار این امانت را بر دوش خبرنگار گذاشت است و اما «ن و القلم و مایسطرون» رسالتش را پیامبر گونه می کند !

سرکار علی نژاد!!

شما که خبرنگار هستید! شما که دلتان می سوزد برای مردمتان! شما که درعین دلسوزی، به مردمتان پشت کرده اید! خواستم از شما سوالی بپرسم.

اصلا تعریف شما از مردم چیست؟! مرز باورهای«جمهوری خواهانۀ» شما تا کجای افکارتان امتداد دارد؟ آیا نه اینکه ظرف ِ وجودی مدعیان ِ جمهوریت، گنجایشی 13 میلیونی بیش ندارد؟ آیا قد و قواره جمهوریت ِ مدعیان ِ هُرهُری مسلکی چون شما، همین اقلیتی است که سی سال است، تقویمهایشان را در توهم سقوط نظام جمهوری اسلامی ایران، هر سال نو به نو می کند ؟ چقدر ابعاد آرمانهایتان کوچک و حقیر است سرکار خبرنگار! محک انصاف هم، کاش از ملزومات ِ دوره خبرنگاری بود برای شما!

در تعریف جمهوریت شما، علی محمدی‏ ها و شهریاری ها جزء مردم نیستند ؟!

شاید رضائی نژاد محکوم بود که نیامد در کارناوال شادی ِ ظهر روز دهم عاشورای 88، کف و سوت بزند ؟

جرم مصطفی شهید، سینه نزدن زیر بیرق سبزِ تفکرتان بود آیاا؟

شما که سینه چاک کرده اید برای خانواده زندانیان سیاسی، و فریاد وامصیبتا برای زنده های در بند سر داده اید،(که البته در هر حکومت و کشوری با براندازان برخورد می شود) لا اقل در ذهنتان و پیش وجدانتان جوابگوی این سوال باشید که "آرمیتا"ی کوچولو چقدر از "مردم بودن" سهم دارد؟! تا به حال به چشمان معصوم "علیرضا "ی چهار ساله نگاه کرده اید؟!

خانم علی نژاد! در مصاحبه شما بارها از شنیدن ناله مادران گفتی ! بگذریم که لابه لای صحبت هایت از مطمئن نبودن به کشته شدن نصف بیشتر اینان اعتراف کردی اما آیا مادر مصطفی احمدی روشن را دیده اید؟ مثل کوه است، شیرزنی ست برای خودش. تنها با آقا درد دل کرد و گفت" میترسم دشمن اشکم را که ببیند، خوشحال شود..." خانواده ای که بعد از شهادت عزیزش، تنها و تنها فریاد لبیک یا خامنه ای سرداد...

آری سرکار خبرنگار!

شهادت را فی سبیل الله گفته اند نه فی سبیل بی بی سی! خوب است به قول خودتان که نوشته اید :

ساختن قلاده های طلا هیچ ایرادی ندارد بلکه قلاده های مرئی و نامرئی به گردن داشتن، بزرگترین ایرادِ انسان است و کاش هیچ انسانی در هیچ جای جهان گردنش در برابر خط های قرمزِهای غیر قانونی و غیر انسانیِ یک حکومت تسلیم نشود….

قلاده های رنگارنگ ِ بی بی سی و صدای امریکا که به اسم آزادی بر گردن چون شمایی است را هم، نه با چشم سر، که با چشم دل ببینید، تا توهمِ آزادی ِ بیان برتان ندارد که چون پا گذاشتید بر آن طرف مرزهای جمهوریت و اسلامیت ِ ما، حالا در پر ِ قوی ِ مدعیان ِ آزادی، میتوانید حنجره تان را برای غرب پاره پاره کنید...

سرکار خبرنگار!

وقتی بار دیگر دست مدعیان آزادی و حقوق بشر به خون دانشمندان ِ ما رنگین شد، در کدامین سوراخ ِ غرب، خزیده بودی و مشغول قلم فرسایی بودی برای حقوق بشر؟!! آن زمان که کودکی «آرمیتا» زیر گلوله های ترور دوستانتان، به شهادت رسید، داشتید با کدامین حقوقدان ِ بشری مصاحبۀ زرگری می کردید؟ آن زمان که "علیرضا"ی مصطفی، واژه «بابا» را در ذهنش به خاک سپرد و عَلَم ِ عِلم ِ «بابا» را بیرق سینه کوچکش کرد برای همیشه، فریاد حقوق بشرتان از حنجره کدامین خبرگزاری، به گوش جهانیان رسید؟

دریغا ! اگر کسی پیدا شود که به بودنتان ، که به صدای برخاسته به دادخواهی تان آن هنگام که مصطفی شهیدمان را گلگون کردند، شهادت دهد!! حال آمده اید به دادخواهی از یک فیلم که الان شده است خارِ چشمتان و بغض گلویتان؛ و وا عدالتا سرداده اید برایش؟

به قول خودتان از جنایات رژیم می نویسید و می پندارید در راه حق ذره ای کم نگذاشته اید و هر چه بیشتر سینه چاک دهید، مقرب ترید!

در وبلاگتان گوشه ای را یادمان شهدای سبزتان کردید! کاش گوشه دیگرش را هم یادمان شهدای علممان کنید!

چشمتان که سوی ِ دیدن ِ بسیجی ندارد که هیچ، کاش حنجره تان به نام «حسین غلام کبیری‏ها» به نام «میثم عبادی‏ها» به نام «رجب پور ها» آلرژی نداشت و خروسک نمی گرفت! چشم دل ندارید، کاش لا اقل چشم سر داشتید!! اما خدا را شکر... بردن نام شهید، لیاقت  می خواهد و زبان ِ قداست. که آنچه یافت می نشود در شما، آنم آروز نیست حتی!


و کلام آخر

آدم با اشتباهات لپی و اغلاط کلامی ِ خود ِ خودش، یاد میگیرد درست حرف زدن را، اصلا ارزش دارد همین غلط حرف زدنهایش؛ اما حرفهایی که دیگران دیکته کرده اند را طوطی وار ، توییت کردن اسمش غلط کردن است نه غلط حرف زدن!!

روضه نوشت: و چه زیبا نجف زاده نوشت، خبرنگاری یادم رفت وقتی دیشب فهمیدم پسر چهار ساله شهید مصطفی احمدی روشن، هنوز خبر ندارد پدر را شهید کرده اند. پسر را فرستادند خانه خاله، سراغ بابا را نگیرد.

دعانوشت: خدایا ما را با مردمانی این چنینی محشور کن، با بزرگانی که در رسانه های جهانی برای آنان سوت و کفی زده نشد و در رثایشان سکوت شد تا همچون اهل بیت (ع)، مظلومانه به دیدار تو بشتابند، و اینان را با مردمانی آن چنانی محشور کن، با مردمانی که از گوگوش تا سروش در رسایشان سرودند و کف زدند تا آوازه شان گوشها را کرد کند...

  آنهایی که «قلاده های طلا» را تحریم می کنند
بدانند که ما از همان 9 دی 88،اینان را تحریم کردیم!
تحریم کنید. بیشتر تحریم کنید ما قدرتمند تر می شویم...

 

+ اصل نوشته برای حنیف سلامی است؛ برخی ویرایش ها و افزوده هایش برای من است.

 

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۱ ، ۱۷:۱۲
راحل

بعضی زخمها را هر کار کنی، هر مرحمی که بگذاری، پیش هر طبیبی که بروی خوب نمی شود. بعضی زخمها اینقدر عمیقند، خوب که نمی شوند هیچ، دردش همیشگی می شود بر بدن. همیشه کنج دلت می ماند و با گذشت زمان ، نه تنها از تو نمی گذرند، که بزرگ می شود و دردشان هم بزرگتر. از کهنگیشان که بگذریم، به قول دوستی زیر خاکی می شوند، عتیقه حتی... و خاصیت عتیقگی هم دردسرزاست که ارزشش با گذشت زمان بالا می رود و درد سر نگهداریش البته بیشتر . (و گاهی هم عتیقه که هیچ، عقیقه می شوند و نگینِ دل ِ خسته ات...)
آن وقت است که این زخمهایی که حالا شده اند جزئی از بودنت ، جزئی از هویتت، گاهی دردش اینقدر زیاد می شود، که هرکار کنی، خودت را به هر کوچه اصلی و فرعی که بزنی تا فراموش کنی، تا محل ندهی به دردش، باز نمی شود که نمی شود. بدن را، روحت را اینقدر رنجور و خسته می کند، مستاصل می شوی و در خودت بارها و بارها می شکنی...
آن وقت دیگر زخم، احساس نیست که به قول همان دوست ، چاقوی عقل بگذاری بر گردنش و سرش را ببری و الفاتحه! آن موقع است که زخم می شود جزئی از بودنت، و کنج دلت خانه می کند.  بعد تازه اش هم این که هر از گاهی با درد ِ بی امانش می آید وسط زندگی ات، می آید وسط دغدغه هایت، و دست و پاگیر می شودو بدترش این است که گاهی مجبور می شوی  دردش را جرعه جرعه فروببری و شانه های غرورت را بدهی عقب و سربلند کنی و در جواب اطرافیان که می گویند خوبی؟ بگویی: خوبم و لبخند بزنی...
بعد همه را بپیچانی، بروی در کهف تنهایی ات، درد ِ این زخمهایت را که الان شده است یار همیشگی ات، بگذاری جلو، زل بزنی به چشمهایش، و ملتمسانه بگویی بس است دیگر، درد نکش، بیا با هم بخندیم... بعد وسط خنده ها، هوای ابری چشمانت، بارانی بشود و هم تو را و هم زخمهایت را خیس ِ خیس ِ خیس کند...
و خدا هم بنشیند و به تو و زخمهایت نگاه کند و ترازوی صبر و طاقتت را با اشکهایت و زخمهایت میزان کند.
گاهی هم اما می آید پایین ، می نشیند کنارت و اشکهایت را پاک میکند و میگوید : دنیاست دیگر، غصه نخور! خدا بزرگ است...
 و خلاصه اینکه زندگی، تلخی هایش را، سختی هایش را مثل یک شکلات هر روز به خوردت می دهد و ذائقه ات را تلخ تر و تلخ تر می کنند...

+ خدا را چه دیدی، شاید یک روز ِ خیلی زود هم، وسط هوای بارانی تو و زخمهایت، بیاید پایین، دلش به حال موهای سپیدت و خط ِ رنج ِ صورتت و چشمهای همیشه ابری ات بسوزد و این بار، دستت را بگیرد و بگوید: زخمهایت را بگذار همینجا، بیا برویم دیگر بس است...

۰ نظر ۱۰ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۱۰
راحل

دستت به ضریح ارباب که نمی رسد
خاک اینجا را که بو می کنی
دلت شش گوشه می شود...


۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۰۴
راحل

و چه غریب می نوازی ای نای شکسته در حنجره  زمان.  و چه محزون می نگری به زمین آفت زده از غفلت مردمان. و تو در این شورآباد رها شده از قید، چسان بار این غفلت را بر دوش می کشی؟
مانده ام حیران که چه سان می بینی و از حرکت باز نمی ایستی؟ چه سان محبوس نمی کنی  این نسیان زدگان وا مانده در هوای بی حضوری را.
از چه رو مدارا می کنی با این مردمان.

هان ای زمان ِ حزن نشین مانده در ناسوت!
پای ایمان لنگ است و این شاهراه انتظار با کدامین مرکب تیزور به ساحل چشمان پرده نشینش خواهد انجامید...
اما نه!
اف بر این قلم ژولیده که طامات می بافد و شکسته باد این واژه گان که می‌لافد از این انتظار بی پایان!
این واژه‌گان مصلوب شده از پیکره این صفحات، بی رنگ می شوند از خجلت مدام... «فانتظروا انی معکم من المنتظرین» ..... و دلت هوری می ریزد و خون در قلبت دلمه می کند و نفس در سینه ات زنده به گور می شود  که ای خاک نشین مانده بر سبیل حیرانی، ما خود به غایت منتظریم و تو ،‌حسرت نشین همیشگی این خاک خواهی بود... «ان الانسان لفی خسر»

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

 

+ستـــونهای این عالم، بر شانه های سترگ پدرانه توست... یابن الحسن (عج)

+کاش امشب در قنوت نمازت به یاد این خط خطیها دعا کنی این وامانده در هوای بی حضوری را... هوایم هوای تو دارد ...

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۱ ، ۲۱:۰۳
راحل

بیا
تو قطره های باران را بشمار
من قطره های اشکم را
ببینیم کداممان عدد کم می آوریم...

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۱ ، ۲۳:۰۲
راحل

من سیبی سبز، کال ِ کال
هزار چرخ که خوردم
به زمین که نه
به دستان تو که رسیدم
رسیــدم...
خون در من جاری شد...
سرخ ِ سرخ

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۱ ، ۲۱:۰۲
راحل

یاد ِ تو
یادم، تو را همیشه

یاد ِ من
یادت مــرا فـرامــوش

یاد ِ تو
بهانه بودن ِ من...

یاد ِ من
یادی که از یادها می رود زود...

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۰۲
راحل

من هیچ سالی را
بی تو
نه تحویل می گیرم
نه تحویل می دهم
زمان من
در نقطۀ صفر ِ مرزی ِ دیدگان تو
ایستاده است...

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۰ ، ۲۱:۲۹
راحل

وقتی در اوج دلتنگی
محکومم
یک گوشه ای بنشینم
و یادت را یاد کنـــم...

 

+ میدانی! از سنگ هم سنگدل تری ؛ آه ...

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۲۹
راحل

طبیعت بهار، طبیعت کودکی و نوجوانی است و همچنان که همه کودکان تن به پختگی و پیری و سپس مرگ می‌سپارند، طبیعت نیز ناگزیر است از آنکه تابستان و پاییز و سپس زمستان را بپذیرد. صدها هزار سال است که چنین بوده است و چرا باید اکنون که دور ما رسیده، این نظام همیشگی تغییر و تبدیل پذیرد؟ از بهار تا زمستان تحول طبیعت تدریجی و متداوم است، اما حدوث بهار پس از مرگ زمستانی طبیعت، انقلابی دفعی است و نا منتظر.

بگذریم از آنکه ما گرفتاران جهان عادات، دیگر چشم تماشای راز نداریم و در عالم بیرون از خویش آنگونه می نگریم که روح عافیت طلبی و تمتع اقتضا دارد. چنین است که انقلاب شگفت انگیز بهاری، دیگر حتی شگفتی ما را نیز بر نمی‌انگیزد، چه برسد به آنکه نشانه‌ای تاویلی باشد برای تقرب به حقیقت وجود، آن سان که در کلام الهی و گفتار بزرگان می توان یافت که انقلاب ربیعی را حجتی بر رستاخیز پس از مرگ دانسته‌اند. بی‌تردید چنین است، اگر چه در روزگار ما «مرگ آگاهی» را عارضه‌ای روانی می‌شمارند که بشر را از نرمالیته یا سلامت روانی دور می‌دارد. اگر چشم سر داشتیم، در هر نهالی که سبزه میزد و در هر جوانه‌ای که می‌رویید و در هر شکوفه ای که می‌شکفت، ذکری از آن روز می‌یافتیم که بذر اجساد ما در گورها خواهد شکافت و ناگاه سر از قبرها بر خواهیم داشت و چشم به جهانی دیگر خواهیم گشود. تکرار از آنجا لازم می‌آید که ذات این عالم عین فناست. خلقت چون قلبی که می‌تپد تجدید می‌شود و خون حیات را در رگ‌های عالم وجود می‌دواند. این قلب تپنده در کجاست و چرا می‌تپد؟

مراد ما جواب گفتن به این پرسش نبوده است و اگر نه، شاید هیچ پرسشی از این مهم‌تر در عالم وجود نداشته باشد. بهار روزی نوین است و رستاخیز پس از مرگ نوروزی دیگر.

 

 

 

+ بخشی از کتاب آغازی بر یک پایان ِ آقا مرتضای آوینی

 

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۰ ، ۰۲:۲۹
راحل

گاهی باید خودت را پنهان کنی
اصلا بروی یک گوشه ای گم بشوی
بعد
بگردی، خودت را، خود ِ خودت را پیدا کنی...

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۰ ، ۲۲:۲۸
راحل

روز عروج روح بلند سردار خیبر، شاید باید طبق عادت و رسم معهود، از زندگینامه اش بگوییم و وصیت نامه اش را بازخوانی کنیم. اما ما، به قول آقا سید مرتضی «گرفتاران جهان عادات»، در ورای این عادات، روح ِ عادت زدۀ عافیت طلب ِ متمتعمان را از «نگاه» به رازها و رمزها، به «دیدن»های گذرا تنزل می دهیم و بعد همان «قبرستان نشینان عادتی» می شویم که نبایدمان... بگذریم.

 خواندن این خاطره را  توصیه می کنم. هم شیرین است و هم جوالدوزی است به خودمان.

 

ظهر بود، همه فرماندهان، بسیجی و سپاهی و ارتشی، بعد از یک جلسه عملیاتی داخل پادگان سرپل ذهاب، نماز و نهار. حاج همت، مهدی باکری، صیاد شیرازی و سرداران سپاه عشق همه حضور داشتند. امیر عقیلی، سرتیپ دوم ستاد «لشکر 30 عملیاتی گرگان» سر سفره نهار، کنار حاج همت نشست. بسم الله؛ لقمه اول را که گذاشت توی دهانش، به حاج همت گفت: حاجی پارتی بازی می‌کنی‌ ها...

 حاج همت با تعجب نگاهی کرد، به امیر عقیلی گفت: چطور...!؟ امیر گفت: حاجی، به این ایست بازرسی ژاندارمری و ارتش که می‌رسی، یک بوق می‌زنی، دست تکان می‌دهی و رد می‌شوی. اما به ایست بازرسی بسیج که می‌رسی، از دور چراغ میدی، بوق می‌زنی، بیست متر مانده، ترمز می‌زنی، با لبخند از ماشین پیاده می‌شوی، بهشان خسته نباشید می‌گویی، بعد سوار ماشین می‌شوی و آرام آرام از کنارشان با لبخند، دست تکان می‌دهی و می‌روی.

 حاج همت خندید و گفت: نه، اینطوری هام نیست. تبمسی به جمع فرماندهان ارتشی و بسیجی و سپاهی کرد و در ادامه گفت: من وصیت می‌کنم؛ کوچکتر از آن هستم که نصیحت کنم. بعد رو به جمع کرد، لبخندی شیرین‌تر، قدری بلندتر گفت: آقا، به ایست بازرسی بسیج که رسیدی، محکم ترمز بزن. همه دست از خوردن غذا کشیدند، بعضی‌ها لقمه توی دهان، با تعجب گفتند: چرا حاجی؟

 

شهید همت گفت: ببینید این سربازهای ارتش و ژاندرمری، چهار ماه تعلیمات اولیه می‌بینند، بعد یک دوره تخصصی آموزش دژبانی، که در ایست بازرسی، اول ایست بدهند، بعد تیرهوائی، بعد اگر توجه نکرد، لاستیک ماشین را هدف بگیرند، آموزش دیده‌اند که هدف را دقیقا «زنده» از ماشین پیاده کنند، بازجوئی کنند، هویت‌اش را بدست بیاورند که چکاره هست؛ از کجا آمده، مأموریت‌اش چی هست. ولی یادتان باشد، بسیجی اول می‌بنده به رگبار، بعد تازه یادش میاد که باید ایست می‌داد!

 یک مرتبه، خمپاره خنده بود که وسط سفره منفجر شد..

 

یاد کنیم، حاج همت و و شهدای بسیج را و خاصه شهدای عملیات خیبر را با ذکر صلوات.

۰ نظر ۱۷ اسفند ۹۰ ، ۰۶:۱۷
راحل

هوای ابری
و
نبـودن تــو
حس مشترکی است
بین
مــن و آســمان...

۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۰ ، ۱۲:۱۴
راحل

این روزها
بغضهای من
شانه های تو را کم دارد
شکستنی شده ام
شکسته تر از هر روز...

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۰ ، ۲۳:۱۳
راحل

چقدر طولانی است
چقدر سخت می گذرد
این روزهای دلتنگی
دارد له می شود دلم
زیر بار این همه سختی

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۰ ، ۱۹:۱۳
راحل

نتخابات به مثابه یک «فرصت» در ساختار سیاسی یک کشور، از یک سو عرصه ای برای تعیین مشی ِ سیاسی ِ آینده آن کشور محسوب می‏شود و از سوی دیگر، عرصه ای برای ظهور و بروز اقتدار آن نظام است که به پشتوانه مشارکت حداکثری مردم در انتخابات حاصل می‏گردد. بگونه ای که آن نظام، به پشتوانه این پایگاه مردمی، گفتمان با صلابت و پرقدرتی در عرصه سیاست داخلی و خارجی خواهد داشت.

انتخابات در کشور ما نیز از همان بدو پیروزی انقلاب اسلامی، هم در عرصه داخلی و هم در عرصه خارجی حائز اهمیت بوده است. چه دشمنان قسم خوردۀ انقلاب و چه دوستان و هم‏پیمانان نظام جمهوری اسلامی ایران، همواره با نظر ویژه ای به انتخابات ایران، نظاره کرده‏اند. در این بین ، نهمین انتخابات مجلس شورای اسلامی، از جهات گوناگون بسیار حساس و تعیین کننده آینده کشور است. اهمیت و حساسیتی که از دو وجه باید مورد توجه قرار گیرد:

الف)

پس از انتخابات ریاست جمهوری در سال 88 و برنامه‏ریزی‏های گسترده غرب ، برای تغییر مسیر انقلاب اسلامی و برگشتن ِ ورق ِ گفتمان امام روح الله (ره) از «اسلامیت» و «جمهوریت» به گفتمان «اصلاحیت» و «جمهوریت»، و ناکام ماندن فتنه‏اندازی ِ فتنه‏گران و بر هم خوردن تمام محاسبات و به گل نشستن ِ کشتی توهمِ تغییر ساختار سیاسی کشور؛  همواره به دنبال فرصتی برای به چالش کشیدن فضای سیاسی کشور و به  تبع آن ماهیگیری از آب گل آلود کرده‏شان دارند؛ و انتخابات، فرصتی است بکر برای اهداف شومشان!

هجمه رسانه‏ای غرب و شعارهای و القائات آنها برای تحریم انتخابات در ماههای اخیر، این حقیقت را روشن می‏کند که غرب، به خوبی می‏داند که با مشارکت حداقلی مردم، می‏تواند به این نتیجه برسد که مشروعیت و پایگاه مردمی ِ قدرتمند نظام، پس از جریانات سال 88، به شدت کاهش یافته و  مردم دیگر حاضر نیستند، به نظام اعتماد کنند! لذا از دست رفتن مشروعیت نظام و تزلزل پشتوانه مردمی آن، فرصتی مناسب برای غرب است تا به انقلاب‏های منطقه که با الگوگیری از انقلاب ِ جهانی ِ اسلامی ِ ایران، به اوج  بیداری و شکوفایی اسلامی ِ خود رسیده‏اند،  ثابت کنند که جمهوری اسلامی ایران دیگر الگویی بلامنازع برای آنها نیست.

به واقع رویکرد امروز غرب در به چالش کشیدن انتخابات، پیش بینی رهبر معظم انقلاب در خطبه‏های عید سعید فطر (1) است. در این رویکرد  به خوبی فهمیده است، برگزاری انتخاباتی سالم-همراه با مشارکت حداکثری و رقابت بالای انتخاباتی- به معنی مصونیت ِ همه جانبۀ انتخابات ریاست جمهوری آتی است و در واقع مهر تاییدی است بر اینکه اولاً فتنه 88 با رویکردی صرفاً براندازانه، طراحی و برنامه‏ریزی شده بود و ثانیاً نظام جمهوری اسلامی، امانت‏داری امین برای آراء ملت و دارای بیشترین درجۀ سلامت انتخاباتی است. لذا غرب می‏کوشد، تا با چالش‏افکنی در انتخابات، الگوی ثبات و سلامت انتخاباتی را برای انتخابات ریاست جمهوری آتی، بر هم بزند.

حال این سوال مطرح می‏شود که اگر تبلیغات رسانه‏ای، القائات و چالش‏افکنی‏های غرب در تحریم انتخابات و حضور حداقلی مردم به پای صندوق‏های رأی  به نتیجه نرسد، آیا غرب ساکت خواهد نشست؟ اگر مانند تمامی این سالها، با وجود برنامه‏ریزی‏های گسترده و تبلیغات فراوان غرب، باز هم ، شاهد حضوری پرشور در پای صندوق‏های رأی باشیم، حرکت بعدی غرب چه خواهد بود؟ گزینۀ نتیجه انتخابات و خودِ مجلس شاید آخرین حربه دشمن در فضای انتخاباتی ِ حاضر باشد. حربه ای که باعث تشکیل مجلسی با طیف‏های مختلف اصولگرا، جریان انحرافی و اصلاح‏طلب می‏شود. مجلسی نه حداکثری، که جزیره‏هایی حداقلی! و پیامد آن مصوبات و خروجی‏هایی است که نه تنها باعث صلابت و اقتدار نظام، که مهلکه‏ای برای تضیف از دورن و شکست از برون می‏شود! حربه‏ای که به فرموده امام روح‏الله، از جمله اموی است که مطمح نظر غرب است برای شکستن کمر انقلاب. (2)

 ب)

با شروع شدن زمزمه انتخابات، گروه‏های و جریانات مختلف، خود را برای حضور در عرصه انتخابات آماده کردند.  اما این بار، حضور سیاسیون با اما و اگرهایی همراه بود.

دو طیف اصلاح طلبان و اصولگرایان که رقبای پای کار هر انتخاباتی بودند، شاهد حضور مهمان ناخواندۀ طیف موسوم به «جریان انحرافی» بودند. جریانی که هم اینک با صرف هزینه‏های هنگفت و دست اندازی‏های کلان در بیت‏المال مسلمین، در تلاشی بس گسترده برای تصاحب کرسی‏های مجلس نهم و به تبع آن انتخابات ریاست جمهوری آتی و رسیدن به اهداف قدرت طلبانه و شوم خود است! جریانی که چون مورچه ای سیاه در تاریکی، بی هیچ سر و صدای انتخاباتی و با چراغی خاموش، با تطمیع و تهدیدهای گسترده، اهداف انتخاباتی خود را پیش می‏برد!

در این بین طیف اصلاح طلبان نیز یکی به نعل می‌زندند و یکی به میخ. یک روز برای حضور در انتخابات، برای نظام شرط و شروط تعیین می‏کردند، روز بعد تحریم می کردند انتخابات را! و دیگر روز، گریزان از هویت ِ خود، دم از حضور، بدون هویت ِ اصلاح طلبی می‏زدند!!

رطب و یابس به هم بافتن‏های این طیف، در این مدت، هم چراغ سبزی بود به خارج نشینان ِ اصلاح طلب (رادیکالیون!) که ما انتخابات را تحریم کردیم و برخواسته‏ شما جامه عمل پوشاندیم و از سوی دیگر معتدلیون این جریان، خوب می‏دانستند که با تابلوی فتنه‏گران ِ اصلاح طلب‏نما! نمی‏توان در انتخابات پیروز شد.

اما طیف اصولگرایان، امروز بیشترین سردرگمی را بین ملت ایجاد کرده ‏اند! وحدتی که قرار بود در این طیف صورت بگیرد  و جریان اصولگرایی را زیر یک بیرق جمع کند، هیچ گاه حاصل نشد! و به جرأت می‏توان این ادعا را مطرح کرد که پروژۀ جریان انحرافی در ایجاد شکاف بین اصولگرایان، و عدم وحدت میان آنها، تا امروز به خوبی به ثمر نشسته است! بگونه‏ای که امروز شاهد تعدد لیست‏ها و اختلاف نظرات شدید، ترور شخصیتی، تخریب سیاسیِ چند لایه‏ای و صف‏آرایی‏هایی بی واهمه اعضای طیف ِ به اصطلاح اصولگرا هستیم!

قبیله و قبیله‏ گرایی، بد اخلاقی‏های انتخاباتی آیا معنایی غیر از همین رفتارها را دارد؟ امروز «اصولگرایان در دو جبهه با تابلوهای "جبهه متحد اصولگرایان" و "جبهه پایداری" از یکدیگر فاصله گرفته اند و هر یک از آنها، بینش و منش خود را "اصولگرایی ناب"! و دیگری را "زاویه دار با اصولگرایی"! معرفی می کنند!» این منش ِ خود بی عیب بینی!، اولین خروج آنها از گفتمان ناب ِ امام(ره) است(3) و البته «خیل عظیم اصولگرایان یعنی توده های مردم ـ که همیشه تعیین کننده بوده‏اند ـ از اختلاف دو جبهه مورد اشاره انگشت حیرت به دندان گزیده و ـ بدون تعارف و رودربایستی ـ باید گفت، ضمن آن که هر دو جبهه را اصولگرا می دانند اما هیچ یک از آنها را اصولگرای مطلق!! و بی عیب و نقص نمی دانند. این طیف که قاطبه و توده های همیشه در صحنه اصولگرایان را تشکیل می دهند به یقین نامزدهای خود را از روی هیچ یک از دو لیست کپی نمی کنند بلکه به فرموده امام راحل(ره) و خلف حاضر او، با معیارها و ملاک هایی که در اختیار دارند(4)، شایسته‏ترین‏ها را چه از این لیست و چه از آن لیست برمی گزینند.»

امروز انتخابات نه به مثابه یک «تکلیف» ، که به مثابه یک «قدرت»، راه را بدان‏جا پیش برده است که شاهد این هستیم، نامزدهای انتخاباتی، خاصه طیف اصولگرا ـ که اصول ِ گفتمان انقلاب را بر نام خود به یدک می کشند! ـ «قدرت طلبی، قومیت‌گرائى، قبیله‌بازى  و تحزب‏گرایی» را به جاى «تکلیف‏‏گرایی، اسلام‌خواهى و امت‌گرایى» در رأس مفاهیم ارزشی‏شان (شما بخوانید ضد ارزشی) قرار داده‏اند.

امروز خیل عظیم اصولگرایان و انقلابیون متعهد، در تلاش برای حضور حداکثری اصولگرایان در مجلس شورای اسلامی هستند تا به فرموده امام راحلمان «مقدراتش را به دست افراد روشنفکر» (5) ندهد. در این بین تعدد لیست‏های انتخاباتی و اختلاف اصولگرایان، آفتی است که آینده انتخابات را به مخاطره انداخته است. و این مخاطره، ناشی از سردرگمی مردم برای انتخاب کاندیدای اصلح است! و این سردرگمی نتیجه‏ای در پی نخواهد داشت، جز شکسته شدن آراء و عبور فرصت طلبان از این معبر و ورود آنان به خانه ملت و ایجاد مجلسی حداقلی و مطابق با اهداف و برنامه‏های غرب!!

 نصیحت نوشت: نصیحتی است از پدری پیر به تمامی نامزدهای مجلس شورای اسلامی که سعی کنید تبلیغات انتخاباتی شما در چهارچوب تعالیم و اخلاق عالیۀ اسلام انجام شود؛ و از کارهایی که با شئون اسلام منافات دارد جلوگیری گردد. باید توجه داشت که هدف از انتخابات در نهایتْ حفظ اسلام است. اگر در تبلیغات حریم مسائل اسلامی رعایت نشود، چگونه منتخبْ حافظ اسلام می‏شود. باید سعی شود تا خدای ناکرده به کسی توهین نگردد؛ و در صورتی که رقیب انتخاباتی به مجلس راه یافت، به دوستی و برادری، که چیزی شیرینتر از آن نیست، لطمه‏ای نخورد. (امام روح الله، 11/1/67)

 

پی نوشتـــــ  :

 (1) انتخابات همیشه در کشور ما تا حدودى یک حادثه‌ى چالش‌برانگیز است ... مراقب باشید این چالش به امنیت کشور صدمه نزند. انتخابات که مظهر حضور مردم است، مظهر مردم‌سالارى دینى است، باید پشتوانه‌ى امنیت ما باشد. نباید اجازه داد که این چیزى که ذخیره‌ى امنیت است، پشتوانه‌ى امنیت است، به امنیت ما صدمه وارد کند. دیدید، حس کردید، از نزدیک لمس کردید آن وقتى را که دشمنان میخواهند از انتخابات علیه امنیت کشور سوء استفاده کنند. باید همه مراقب باشند، همه بهوش باشند. آحاد مردم، مسئولان گوناگون، منبرداران سیاسى، کسانى که میتوانند با مردم حرف بزنند، همه مراقب باشند، مواظب باشند؛ از انتخابات مانند یک نعمت الهى پاسدارى کنند. (امام خامنه‏ای، خطبه‏ نماز عید سعید فطر، 9/6/90)

 (2) یکی از اموری که مطمح نظر آنهایی است که می‏خواهند این انقلاب را به شکست برسانند قضیه مجلس است. (صحیفه امام روح الله، ج 18، ص 282)

 (3) لکن هیچ کس و هیچ دستگاهی و هیچ فردی نمی‏تواند ادعا کند که من نقص هیچ ندارم. اگر کسی ادعا کرد این را، این بزرگترین نقصش همین ادعاست. کسی نیست که بتواند بگوید که من دیگر بی‏عیب هستم. اگر بعض اشخاص پیدا بشود که خوب، بسیاری از عیوب را ندارند، لکن بی‏عیب ما نداریم در دنیا، و ما باید همیشه توجهمان به آن عیوب خودمان باشد. عیوب احتمالی، نمی‏گویم عیوب دارند، عیوب احتمالی. و انسان که بخواهد برای خدا کار بکند و به مقام انسانیت برسد، باید همیشه دنبال این باشد که ببیند چه عیبی دارد... (صحیفه امام روح الله، ج 17)

 (4) مردم وظیفه دارند به ملاکهاى دینى و شرعى و انقلابى نگاه کنند؛ به روابط قوم و خویشى و ایل و طایفه‏اى و این‏طور چیز‌ها نگاه نکنند. ببینند واقعاً چه کسى با معیارهاى الهى و انقلابى، مناسب‏‌تر و به آن نزدیک‏‌تر است، او را برگزینند و با شور و شوق به عنوان یک وظیفه در این کار دخالت کنند. کسانى از مردم وظیفه دارند که دیگران را تشویق و تحریض کنند. کسانى که زبان گویایى دارند، قلم توانایى دارند و آبرویى پیش مردم دارند- که این آبرو هم جزو ذخایر الهى است و خداى متعال به هرکس داده است، باید آن را در راه او مصرف کند و به کار ببرد- مردم را توجیه و تشویق کنند و آدم‏هاى خوب را به آن‏‌ها معرفى نمایند. در معرفىِ نامزدهاى نمایندگى باید ملاحظه کنند که هیچ رابطه‏اى را غیر از رابطه‏ى دینى و الهى و وظیفه‏ى شرعى دخالت ندهند. فلان‏کس با ما رفیق است، فلان‏‌کس با ما دوست است، فلان‏کس فایده‏اى به مام مى‏رساند؛ ابداً این چیز‌ها را در نظر نگیرند. البته هر کارى هم که آن‏‌ها بکنند، مردم باید چشمشان باز باشد؛ خودشان واقعاً بشناسند و بفه‌مند که چه کار مى‌‏کنند. (امام خامنه ای، در دیدار اعضاى هیئت نظارت بر انتخابات شوراى نگهبان‏ ۱۴/ ۱۱/ ۱۳۷۴)

 (5) ملت ما مقدراتشان را دست این اشخاصى که به اصطلاح خودشان روشنفکر [نسپرند] نه هر روشنفکرى. روشنفکرها بسیارى‏شان خوبند. آنهایى که علاقه‏اى به اسلام ندارند. اینها هم از گفتار و اعمال سابق و لاحقشان معلوم مى‏شود که اینها چه هستند. (صحیفه امام روح‏الله، ج 8، ص 338)

 

+

۰ نظر ۱۱ اسفند ۹۰ ، ۲۳:۱۱
راحل

این روزها،
هر کسی آمد، جبهــه ای زد برای خودش
یادشان رفت اما
همه در یک جبهــه اند
ـ جبهــه انقلاب ـ
آمدند، پوستر زدند رنگارنگ
به خیال خود، مردم را با رنگ پوسترهاشان، رنگی کنند، خام حتی...
برخی اما، خام شدند
دنیایشان که هیچ، آخرتشان را دادند برای هیچ
میدان بازی بود، صحنه افکار یک ملت!
پایداری این سو، متحد آن سو ؛ می تاختند بر هم
آن یکی، نانش را به نام پدر میخورد هنور
منتقد دولت است به گمانش
اما
ولایت را نقد می کند با آن زبان الکنش!(*)
دو روی یک سکه اند اصولگرانما و منافق!
نانشان را فرو می برند در قاتق نفاقشان!
اما هیهات!
لا یمــکن الفــرار من حکومتــک!
دیگری،
صدای ملت را، در انتخاب نامش می داند، خود شیفتگی حتی
آن یکی اما
جبهۀ «توحید و عدالت» که نه، دکان ِ دروغ و تزویر زده است
دزدی دیده بــودیم، نام کاندیدا ندیده بودیم بدزدند،
لیست جعلی بدهند بیرون با افتخار!
یا للعجب! دیدیم این را!
باکی نیست، الذینهم عن تزویرهم ساهون
گرگها هم
در این میدان
توهم تحــریم زده اند انگار!
امـــا
فردا روز دیگری است
رنگ جوهر سبابه ها
رنگ می کند، چهره تزویر را
فــردا اما
انگشت اشاره ها، تفنگ خواهد شد
و برگه های رای ، گلوله هایی که
به سمت تلوآویو، به سمت پنتاگون نشانه می رود.
فردا
انگشت اشاره ها، کور میکند، چشم نتانیاهو را
فردا
انگشت اشاره ها تحقیـر می کنیم، تـحــریم ها را


* علی مطهری در جلسه مناظره دانشگاه الزهرا: مقام عدالت بالاتر از ولایت است. ولایت فقیه یعنی استبداد و ولی فقیه یعنی مستبد!! منتها ولی فقیه ما مستد عادل است!!

۰ نظر ۱۱ اسفند ۹۰ ، ۱۹:۱۱
راحل

هوا سرد است
هوای نبودنت

دارد یخ میزند
حجم ِ کوچک ِ گرمی در سمت چپ سینه ام ...

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۰ ، ۱۱:۱۱
راحل

بگشا در
که حریمت بیت المعمور این خاک است،
آنجا ملائک طواف گردان عرش کبریایی اند و اینجا دل خستگانی به رأفتت به گدایی نشسته!
بگشا در
که این وجود خسته، باب الرأفتت را به امید جرعه ای نور دق الباب کرده است!
بگشا در
بنگر که بر مصلای دلم دو رکعت عشق می‏ خوانم رو به قبلۀ کرامتت ... الله اکبر

 

۰ نظر ۰۳ بهمن ۹۰ ، ۱۲:۰۳
راحل

و این چهل روز

چهل سال گذشته است برای زینب

قد خمیده تر شده است بانو

پیرتر حتی...

 

۰ نظر ۲۴ دی ۹۰ ، ۰۱:۲۴
راحل

وقتی

بودنم عادت می شود برای تو

نبودنم را زود عادت می کنی...

 

+ و درد دارد، عادت به نبودن. دردش را من می کشم نه تو...

۰ نظر ۲۳ دی ۹۰ ، ۱۲:۲۳
راحل

کشید همه ما را، بکشید فرزندانمان را، هراسی نیست. ما با خون میثاقی ازلی بسته ایم. ما جمجمه مان را سپرده ایم به خدا و خونمان را وقف کرده ایم برای انقلاب.  

دیروز خون ِ مطهری‏ها، لاجوردیها، رجایی‏ها، بهشتی‏ها، باهنر‏ها، مفتح‏ها، آبیاری کرد نهال انقلاب را و امروز خون ِ احمدی روشن‏ها، شهریاری‏ها، علیمحمدی‏ها، رضایی نژادها...

و این خونها که بر زمین می ریزد، سند حقانیت ماست.

اینجا ایران است، اینجا به خون هزاران شهید، گلگون است. از کوچه های آن که می گذری، هنوز بوی سیب می آید...

 

 

چه فرقی می کند کاخ سفید ترورها را «محکوم» کند یا نه!

چه فرقی می کند هیلاری کلینتون از «دستیابی به جنگ افزارهای هسته ای» ابراز نگرانی کند یا نه!

چه فرقی می کند سخنگوی شورای امنیت ملی کاخ سفید، « همه انواع خشونت» از جمله ترور شهید احمدی روشن را «به شدت محکوم» کند یا نه!

چه فرقی می کند سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا، « کشورش هر گونه حمله به افراد بیگناه» را محکوم کند یا نه!

چه فرقی می کند بریتانیا « کشتن غیرنظامیان را به هر شکل» محکوم کند یا نه!

رطب و یابس بافتنشان تمامی ندارد انگار! سند شقاوتشان باز است در این انقلاب. هنوز یادمان نرفته است روزهای عاشوراییمان را. کل یوم عاشوراست در این سرزمین...!

حلاوت 9 دی 88 هنوز در کاممان بود، که  22 دی 88 را سند زدیم به نام شهید مسعود علیمحمدی.

8 آذر 89 ، به نام استاد بسیجی مان، شهید مجتبی شهریاری، ثبت شده است در تاریخ انقلاب.

9 مرداد 90، که شهید داریوش رضایی نژاد را مقابل چشمان دختر معصومش، ترور کردند، می دانستیم که هنوز باید خون بدهد این انقلاب، هنوز باید روزهای تقویم انقلابمان را به نام یک شهید ثبت کنیم... میدانیستم که تمامی ندارد شقاوت و عداوتشان...

تا امروز 21 دی 90، که قرعه شهادت به نام شهید مصطفی احمدی روشن افتاد...

چه فرقی می کند ...

دیگر نخ نما شده است این رطب و یابس بافتنشان... ما هنوز باید خون بدهیم برای این انقلاب... و ما از مرگ نمی ترسیم؛ و شما هم از مرگ ما صرفه ندارید...!



۰ نظر ۲۲ دی ۹۰ ، ۰۲:۲۲
راحل

ما مردم صبر بودیم در مقابل شما. ما 8 ماه ذکر قنوتمان، الهی إصبر لنا بود.
واژه صبر را، رسول (ص) در کنار برکه غدیر به ما آموخت تا فردای نبودنش، زخمهای دلمان را با صبر التیمام بخشیم.
ما مردم صبر بودیم! و آن روز که اصحاب سقیفه، علی(ع) را خانه نشین کردند، ما پشت سر اماممان قنوت صبر گرفتیم!
ما مردم صبر بودیم! و آن روز که فدک را از دختر نبی غصب کردند، خشممان را با جام صبر فرو می بردیم!
ما مردم صبر بودیم!  وقتی پهلوی مادرمان شکست تا کمر ولایت نشکند؛ خون جگرهایمان را، تمام فریادهایمان را، تمام بغضهایمان را در شیشه صبر زهرا ریختیم تا روزِ موعود.... روز آمدن منتقم  ِ فاطمه... ما صبر کرده ایم حتی!
ما صبر را از همان ظهر روز دهم  61 هجری، در قامت خمیده زینت دیدیم و رسم صبوری آموختیم!
و ما چقدر صبور بودیم در همه این 1432 سالی که گذشت...! از خانه نشین کردنها، از بی وفایی ها و مصلحت اندیشی ها، از بیعت شکستن ها و سر بریدن ها و جام زهر نوشاندن ها و آتش فتنه روشن کردنها و ...
اما در آن ظهر روز دهم 1432 هجری، دیگر صبرمان طاق شد، کاسه صبرمان لبریز شد از بی بصیرتی ها ... ما به همان نسبت که در تمام این سالها و در تمام این 8 ماه صبور بودیم، به همان نسبت حماسی بودیم... و حماسه ساز شدیم در تاسوعای دی ِ هشتاد و اشک شمسی!

***

به گذشته که نگاه می کنی، از همان زمان پیامبر، اقازاده ها بودند و آقازادگی هاشان! از آقازاده ای چون عایشه بگیر تا آقازاده‏ ای چون یزید... همه نان به نرخ نام پدرانشان خوردند و پشتشان گرم بود بر قدرت و مسند پدرانشان ...
می دانی اصلا تو را که می بینم یاد یکی از همین آقازاده‏های عصر پیامبر می افتم؛ یاد عایشه! عجب شباهتی است بین تو و عایشه! اصلا عجب شباهتی است میان خاندان تو و خاندان عایشه.
انگار دل ِ پر کین ِ عایشه از علی(ع)، میراث مانده است برای تو...
عایشه بعد از نبی، سوار بر مرکب فتنه شد و خنجرها فرود آورد بر پیکر علی(ع)؛ و زهرش را در جمل ریخت این ام المومنین دیروز!
عجب شباهتی است میان تو و عایشه...

تو از همان سال 57 بر مرکب ِ فتنه ات سوار بودی، و خنجر دسیسه‏هایت را پنهان و آشکار بر پیکره این انقلاب فرو کردی...
هنوز یادمان هست که با تیغ ِ تیز کلماتت، «چادر» و «حجاب» مان را نشانه گرفتی،  و نخواندی وصیت شهید را که خون من و حجاب تو خواهرم...
اصلا می دانی این چادر که بر سر داریم میراث مادرمان فاطمه است فائزه ! اصلا چادرهای ما از جنس چادر خیمه حسین است... و عزادار مادرمان زهراست و داغ حسین دارد که سیاه رنگ است امروز! ما «حیا» را در تار و پودر چادر مادرمان زهرا دیدیم و از کلامش «عفت» آموختیم!
می دانی فائزه! اینها را گفتم چون مدتها در گلویم گیر کرده بود این حرفها!  از همان زمان که عَلَم ِ حجاب اختیاری برپاکردی، از همان زمان که دخترهایمان را سوار بر دوچرخۀ بی حیایی کردی؛ از همان زمان که امروز ِ نظام را «نکبت و خفت و خواری ملت» دانستی و کارناوال ِ دختران فیروزه‌ای‏ ات را در مراسم سالگرد دوم خرداد در ورزشگاه آزادی به راه انداختی...
و این صفوف ِ فیروزه ای تو، شدند کارناوال شادی در ظهر روز دهم!!
می دانی فائزه! تو نان به نرخ نام پدرت خوردی، اصلا نان به نرخ آن چادر ِ مصلحتی که بر سر داری خوردی و پروار شدی برای این روزها!
اما پرونده قطوری است پرونده سی ساله تو، پنهان و آشکار زخم زدنهایت همه محفوظ است در این پرونده! ما دیگر، کاری به قوه قضائیه نداریم، ما شکایتمان را می بریم نزد قاضی‏القضات عادلمان ، ما شکایتمان را می بریم به دستگاه قضای الهی، آنجا ما همه مدعی العموم هستیم! و قاضی‏القضات، به دور از صبغه آقازادگی ِ تو، می خواند برگ به برگ و سطر به سطر پروندۀ قطورت را...
دیگر آنجا، قاضی تو را به 6 ماه حبس و 5 سال محرومیت از فعالیت های سیاسی ، فرهنگی و مطبوعاتی محکوم نخواهد کرد! روز سختی است فائزه آن روز.! ما محاکمه تو را تا آن روز صبر خواهیم کرد... ما مردم صبریم هنوز فائزه!

***

آقا زاده اند دیگر!
پشتشان شاید گرم است به باغ های پسته ابــوی شان !
اما
هیچ نمیدانند
در فرودست ِ فتنۀ دیروز
که آتشش از میان دو دستان ِ فیروزه ای شان بلند بود
کفتری
بر خون به زمین ریخته غلام کبیری ها
دارد قطره قطره اشک می ریزد...

آقا زاده اند دیگر!
هنوز صدایشان از پشت بلندگوی دستی ِ سبزی فروش ِ خیابان انقلاب
شنیده می شود انگار!
«ما ول نمی کنیم...!!» جمله معروف توست
و ما هم اما
جمله معروفی داریم
«ما ول نمی کنیم، آقازاده ها را!!»
که در عمق چشمانشان هنوز شعله فتنه فروزان است...

 

+ منتشر شده در عمارنامه

۰ نظر ۱۸ دی ۹۰ ، ۰۲:۱۸
راحل

بخوان
والعصـــر
قسم به عصــر ظهــورت
بخوان
والعصـــر
...


+ لفی خسر ِ الی الابد است... هوایی که در هوای تو نیست...‎

۰ نظر ۱۴ دی ۹۰ ، ۱۶:۱۴
راحل

از خویش که می گذری و از قفس تن که رها می شوی در ساحل آبی ترین دریای دیدگانش لایقی عشقی می‌شوی که بیکران حضورش حوالی غبار آلود قلبت را جلا می دهد و آنگاه که با خاک هم آغوش شدی نجوای «عهدا و عقدا و بیعتا»های سحرگاهانت  ضمانتی می شود که  «فاخرجنی من قبری» ....

و آنگاه روز عمل است....

باشد که این واژه ها و استعاره ها بی آبرو نشودند روز عزیزی که آمدی...

 

 + آقاجان، مولای مهربانم! برای چشمانم نماز باران بخوان … سال هاست بی تو گرفته و بغض دارد … اما نمی بارد.

۰ نظر ۱۳ دی ۹۰ ، ۱۲:۱۳
راحل

اینجا تهران، خط مقدم جبهۀ فتنۀ 88 است؛ و این 8 ماه دفاع مقدس، تورا یاد جنگ می‏اندازد...

اصلا این 8 ماه، ادامه همان 8 سال دفاع مقدس بود و خون غلام کبیری ها و میثم عبادی ها و محمدحسین فیض ها، از جنس خون ِ همتها و باکری ها و زین‏الدین‏ها بود؛ و خیابان انقلاب، آدم را یاد منطقه می انداخت... مسجد لولاگر را که به آتش کشیدند، یاد غربت حسینه حاج همت می افتی انگار.  به پایگاه بسیج که حمله می‏کنند، یاد دوکوهه در تو زنده می شود گویا. و این بعثی های سال 88، این بار حتی به مادر و دختر ِ بی‏گناه هم رحم نکردند... بعثی‏ها تا نزدیکی کوچه های بیت آمده بودند روز عاشورا... هیهات.. ظهر عزا، حرمت ارباب شکستند، علمدار کجایی، علمدار کجایی...

اما به یقین یدالله فوق ایدیهم...

دیروز که حرمت عاشورا را شکستند، بیرق عزا به آتش کشیدند و سوت و کف زنان، بر خونهای رجب پورها و غنیان ها و عبادی ها، کبیری ها که هنوز کف خیابان انقلاب تازه تازه بود، پایکوبی کردند، نشان دادند که سید علی، امامی از تبار عاشوراست، از تبار حسین(ع)، یا باید گوش به فرمان هر دو باشی یا هیچکدام.

انقلاب ما امتداد عاشوراست و روح الله و سید علی، سفرای امام عاشورایی ِ 61 هجری اند... اصلا انقلاب ما سفیر عاشورای 61 هجری است... و اسلام که با خون حسین(ع) زنده ماند، انقلاب هم با خون فرزندانش زنده است و زنده می ماند.

و خوب گفت اماممان روح الله که ما هرچه داریم از عاشوراست از محرم است ...

ما هرچه داریم از امام حسین است. اصلا انقلاب ما مدیون امام حسین است. اصلا 8 ماه فتنه را، عاشورا یک تنه جمع کرد، فتنه 88 را امامی از سلاله حسین (ع)، حکیمانه تدبیر کرد.

می گویند پشت به دریا دعای باران اجابت نمی شود و پشت به امام نیز هیچ نمازی راه به قبله اجابت نمی یابد...

امروز ولایت فقیه، امتداد ولایت علی است. امروز ولی فقیه، علی ِ زمان است و اطاعتش واجب. اصلا ولایت فقیه، هدیه خداست به ما. که زمین بی حجت نماند و حجت، بی نائب نباشد در این زمان.

«بهترین اصل در قانون اساسی همین اصل ولایت فقیه است» را اماممان بارها گفت. انگار می دانست، همیشه جماعتی از اهل سقیفه هستند که حکم به خانه نشینی علی بدهند و سرستیز با ولایت داشته باشند.

اما این ولایت، قبل از اینکه قانون اساسی جمهوری اسلامی باشد،  قانون اساسی خداست. اصلا ما موهبت ولایت فقیه را مرهون رحمت و کرامت حق متعالیم. منت گذاشت بر سر بندگانش، عجب نعمتی است این نعمت ولایت.

اصلا میدانی، ما دیروز به جمهوری اسلامی به شرط وجود ولی فقیه «آری» گفتیم، 14 خرداد 68، «خامنه‏ای»، «خمینی» دیگر بود که دستمان را گذاشتیم در دستان ِ علمداریش، .... و اما 9 دی که آمدیم، «نــه» گفتیم به دشمنان خمینی و خامنه ای،«نــه» گفتیم به مخالفان اصل ولایت فقیه...

دیروز در نه دی، همه با وضو آمدیم، کف خیابانهای تهران، هنوز از خون شهدای بسیجی مان گلگون بود... تابلو زده بودند که «با وضو وارد شوید، اینجا به خون عاشقان ولایت رنگین است»

اصلا 9 دی 88، محاکمه فتنه گران بود وسط خیابان... محاکمه در خیابان... راستی ساندیس هم می‏داند! اما ما نی ساندیس‏هایمان را نگه داشتیم، برای روز مبادا، تا فرو کنیم در چشم ِ حرمله‏ها، که تیرهای سه شعبه‏شان، همیشه انقلاب و ولی مان را نشانه گرفته است...

9 دی، غدیر خم ِ انقلاب اسلامی بود برای بیعتی دوباره. نه دی نشان دادیم که دستمان همیشه در کف العباسی سید علی است. اصلا میدانی، این آبروی دست علمداری سید علی بود که انقلاب را نجات داد...

 دیروز در نه دی، آنان که در میتنگهای سبزشان، خربزه کودتای مخملی می خوردند، در نه دی پای لرزشان نشست... و اصلا فکر میکنم، ناغافل خربزۀ کودتا را با عسل ِ توهم خوردند که ، میتینگ بعدی شان شد، دیدار به قیامت...!

 

+ ما عمار شدیم تا دیگر سید علی، أین عمار نگوید. جگر سوز است فریادت سید علی، نگو «أین عمار» جان مادرت زهرا(س)؛ فریاد «أین عمار» نزدن سید علی، یاد ناله مادرت می افتیم که تنها میان دشمنان، بین در و دیوار.... نگو سید علی، تو را به جان مادرت زهرا(س) دیگر نگو «أین عمار»... ما همه، جان بر کف، سر به دار، «عمار» توایم خامنـــه ای

++ فدای اشک تو رهبرم که، چنان سوزناک در آن نماز جمعه، با امام زمانمان سخن گفتی... دلت پر درد بود ... اشکت، فغان ِ زمینیان و عرشیان را درآورد... رهبر امروز ما اشک می شویم و به پایت می ریزیم تا دیگر اشکهای تو را نبنیم... امروز نی ساندیسهایمان را نگهداشتیم که فرو کنیم در چشم بدخواهان تو، تا دیگر آرزوی نکنی که جسمت را فدای این انقلاب کنی... اصلا مگر ما مرده ایم... ما آمده ایم در سنگر ولایت تو، گوش به فرمان تو، جان بر کف، سر به دار...

 خونهایمان را وقف کرده ایم برای دفاع از تو و انقلاب... ما همه فدایی تو هستیم سید علی... از تو به یک اشاره، از ما شرحه شرحه شدن و به پای تو ریخته شدن، میثم شدن و به دار شدن...

بیعت نوشت: من، مبارز، فدایی ولایت، به شماره شناسنامه ایران، زادۀ جنگ و فرزند انقلاب، نه با زبان، نه با دست، که با خــــون ِ خود با تـو میثــاق مــی بـنــدم و میثاق ما نه از جنس نامه کوفیان که از جنس میثاق عمــار است، از جنس میثاق مالک، از جنس میثم، که:
إنـی سلـم لمن سالمکـم سیـد علی و حرب لمن حاربکم سیـد علی

۰ نظر ۰۹ دی ۹۰ ، ۱۷:۰۹
راحل

و دلت هوری میریزد در آن صبح سحر
آنگاه که صدای موذن را از گلدسته های حرم می شنوی...

الله اکبــــر...

و تو بی هیچ چشم داشت، چشم به گنبد طلای رو به رویت دوخته ای...

حی علی خیر العمل...
و تو دست میگذاری بر قلبت...
و ذره ذره وجودت به صدا در می آید... السلام علیک ایها الامام الرئوف
و چه خیری بالاتر از سلام بر تو...

دلتنگ که می شوی چشمانت را می بندی
و یاد آن روزها را به یاد می آوری...

این عکس را در تابستان 90 گرفتم... السلام علیک ایها الامام الرئوف

 

...
اینجا هوایش مسموم است انگار
دیگر توان نفس کشدن نیست
هوای حرم میخواهد این جان خسته من...

۰ نظر ۰۶ دی ۹۰ ، ۱۵:۰۶
راحل