مسیحای لبنان
تقویمها می گفتند تابستان است
ـ چیزی حدود ِ دهۀ اول ِ آخرین ماه ِ تابستان 1357ـ
برگهای تقویم، خبر از خرماپزان هوا میداد
اما
شهریور تابستانی ِ سال، زود زمستان شد
تقویم ها از اعتبار افتاد...
و حالا
36 بار تقویم ها نو شده اند
سرهنگ به اسفل السافلین رفته است
رحل بر بند برای آمدن
موسای ِ همیشه صدر ِ سرزمینم...
انگار کن که در کوچه پس کوچههای این تاریخ 1400 ساله، شیعه بودن با خون معنی پیدا کند و حال، این تاریخ پر دردِ شیعهگی رسیده است به وادی وحی و زادگاه پیامبران؛ به لبنان...
انگار کن که پس از 1400 سال، «ابوسفیانیها با قدرت پول و زور و تهمت و دروغ و حیله و فریب برای مدتی بر عقول و افکار مردم مسلط شدهاند و علی ـ علیه السلام ـ را کافر و حسین ـ علیه السلام ـ را خارج از دین معرفی میکنند و مردم جاهل نیز این فریب را بپذیرند»[1]؛ و معاویهها، دیوار و ستونها را مدفنِ مردمانی کنند که تنها جرمشان، شیعهگی است و بس! و اما باز عمارها و اباذرها و یاسرها و مالکها، هنوز هستند در میان این امت....
و اینک تاریخ رسیده است به این نقطه از زمان... زمانِ هجرت! هجرت از سرزمین مادری به وادی وحی... به لبنان... امروز 1338 هجری شمسی است و قطار تاریخ، راکبِ مردی است از دیار ایران...
31 سال پیش در 14 خرداد ماه 1307، صفیه[2] خانم مولدِ مولودِ فرخندهای میشود که بعدها دمِ مسیحاییاش، یحییالموتی است برای زمینی که آبستنِِ مردگان شده است. سید صدرالدین، «موسی» نامش مینهد.
تا کلاس ششم درس میخواند و بعد به فراگیری مقدمات علوم حوزوی میپردازد و وارد حوزه علمیه قم میشود: «آقاى صدر خیلى سریع در حوزه علمیه قم ترقى کرد و در مدت کوتاهى جزء فضلاى به نام و درجه اول حوزه شد. یکى از کسانى که مى توانم شهادت بدهم در همان سنین جوانى به اجتهاد رسید، امام موسى صدر بود...»[3]
در کنار جدّ و جهد علمی، دغدغۀ فرهنگِ به تاراجِ پهلوی رفتۀ مردمانِ سرزمینش، او را به حرکتهای فرهنگی تاثیرگذار وامیدارد: مسئولیت نظارت بر نشریه «انجمن تعلیمات دینی» از سوی علامه طباطبایی، عضویت هیئت امناء جمعیت «منتدی النشر» در نجف، اداره دبیرستان صدر در زادگاهش قم، مسئولیت سردبیری مجله تازه تاسیس «مکتب اسلام» و ...
«آن زمان تیمور بختیار معاون ساواک بود و درباره مجله خیلى بدگویى کرده بود. گفته بود از حلقوم قم هم یک ناله کمونیستى دارد بلند مىشود! آقا موسى را احضار کرده بود! آقا موسى هم رفته بود و حسابى حالش را جا آورده بود؛ یعنى کارى کرده بود که خود بختیار دستور صدور امتیاز را داده بود! به طورى که آقا موسى بلافاصله بعد از آن براى مجله یک امتیاز گرفت...»[4]
راستی این چه تقدیری است؟
و حالا پس از 31 سال، به وصیتِ زعیمِ شیعیان لبنان ـ آیت الله سید عبدالحسین شرف الدین ـ به لبنان هجرت میکند. هجرت آغاز میشود. «اصلا سرّ آنکه جهاد فی سبیل الله با هجرت آغاز می شود در کجاست؟ هجرت مقدمه جهاد است و مردان حق را هرگز سزاوار نیست که راهی جز این در پیش گیرند؛ مردان حق را سزاوار نیست که سر و سامان اختیار کنند و دل به حیات دنیا خوش دارند.»[5]
حافظه تاریخیِ زمان، شاهدِ هجرتهای تاریخی و دگرگونکننده، کم نبوده است. قطار میرود به سمت لبنان، اما قطارِ افکارِ موسی صدر، نه فقط به لبنان که کمی دورترها را هم سیر میکند و اصلا انگار این افکار، فاصله وجودِ زمینیاش را تا آسمان کم میکند؛ و لبنان آغازی میشود بر تقدیری پر ابهام... به راستی این چه تقدیری است؟
در بزنگاه ظلم و جور ابوسفیانیها و فقر دینی، فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی مردم لبنان، بیراه نیست اگر بگوییم، هجرت به لبنان، مبدأ تاریخی عمیق و پر فراز و نشیب و در عین حال تاثیرگذار در این دیار، بلکه در جهان اسلام میشود.
روح که در بندِ خاک نباشد، دیدنِ فقر و فلاک جامعه مسلمین، آرامش از تن میگیرد. همه ایمان و توکلش را میریزد در بازوانِ ارادهاش. فقر و محرومیت و سطح نازلِ فرهنگِ مردمان آن دیار بیداد میکند. آستینها را بالا میزند؛ با ساماندهی جمعیت خیریه «البر و الاحسان»، تکدیگری و فقر را که آبستنِ آسیبهای اجتماعیِ فراوانی بود، از بین میبرد؛ «مدرسه صنعتی جبل العامل» را در صور تاسیس میکند. و حالا رویایِ دکتر و مهندس شدنهای کودکانِ یتیم و محرومِ شیعه، با این مدرسه به تحقق نزدیک میشود.
راه طولانی است، و مرکبِ دنیا، در میانۀ فراز و نشیبها، تهمتها و خدعهها و نامردیها ، چموشی میکند. اما این همه، پای ارادۀ موسی را نمیلنگاند. راه طولانی است و پر خطر؛ ذوالفقاری باید. مصطفی چمران میآید و میشود ذوالفقارِ امام موسی صدر. میشود مالک اشتر سپاهش. نیرویی تازه در امام جان میگیرد.
اوضاع بدتر از آن است که تصور شود. شیعه باید ضجه بزند از این مصیبت و اصلا نمیدانم چرا مردانِ شیعۀ لبنان نمردند از این بدنامی و بیغیرتی. از دیرباز فقر و فلاکت، آبستنِ فحشا و تنفروشیِ زنان و دخترکانِ شیعه جنوبِ لبنان بود. آبستنِ معصومیتی از دست رفته! بیروت را سوئیس خاورمیانه و عشرتکده شیخ نشینان عرب میخواندند و روسپیخانههاشان را با حراجِ معصومیت و عفتِ دختران و زنانِ شیعۀ جنوبِ لبنان، رونق میداند.
این همه، برای چون موسای صدر، عزای شیعه بود در برهوت بیغیرتی! «بیت الفتاه» اما خانۀ امید دختران شیعه شد. یادگیری خیاطی و هنرهای دستی در بیت الفتاه، فرصت خوبی بود برای دختران شیعه جنوب لبنان، تا افقهای فردای زندگیشان را از کابوسِ بیعفتی در روسپیخانههای بیروت به بلندای جایگاهِ رفیعِ انسانی و اجتماعیشان، ارتقاء دهند.
دخترکانِ بیت الفتاه، پس از فارغالتحصیلی، هم میتوانستند خود را اداره کنند و هم میتوانستند وارد «مدینه الطب» شوند و پرستاری بیاموزند. و این «مدینۀ» فاضله را هم مدیونِ مسیحی بودند که کرامتِ مردۀ انسانیتشان را با دمِ مسیحاییاش زنده کرد...
به راستی این چه تقدیری است برای مسیح لبنان؟!
و چقدر دردآورد است که ساحتِ رفیعِ شیعه، در حداقلهای دینیِ شیعهگیاش گم باشد! و موسایِ صدری این چنین مومن به سطرسطرِ کتابِ شیعهگی، ببیند و دم بر نیاورد؟!
«معهد الدراسات الاسلامیه» یا «مرکز بررسیهای اسلامی» اما، فریادِ رسا و خالصانۀ صدر بود بر سرِ فقرِ دینیِ مردمانِ جنوبِ لبنان. و این «مرکز» پرورش دهندۀ انسانهایی چون شهید سید عباس موسوی میشود... و تو خود حدیث مفصل بخوان از این «معهد»!
و اما به راستی این چه تقدیری است؟!
حالا ده سال از هجرتش میگذرد. به همه این ده سال که مینگرد، به همه فراز و نشیبها، به همه تلخیهای و شیرینیهایش، به همۀ آن رفعتی که در میان شیعیان بوجود آورد ، به آن شعار «گفتگو، تفاهم و همزیستی» که سنی و مسیحی و شیعه را در لبنان به هم نزدیک کرد، اما باز دلش راضی نیست. یک چیزی کم است. انگار کن که طفلِ شیعه را بزرگ کردهباشی، اما بیشناسنامه، بیهویت! رایزنی با حکومت لبنان، آخر نتیجه میدهد و «مجلس اعیان شیعیان» به ریاست امام صدر، تاسیس میشود و این اولین بار میشود که شیعیان در لبنان دارای هویت و شخصیت میشوند.
اما، موسی صدر به قلههای بلندیتری برای شیعیان لبنان فکر میکند. در بزنگاه ستمهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی، «سازمان حرکت المحرومین» پاتکی به جبهه ظلم میشود؛ خودش میگوید:
«حرکت المحرومین از ایمان به خدا و انسان و آزادی و کرامت انسانی سرچشمه گرفته است و هر گونه ستم اجتماعی و نظام سیاسی طایفی را برطرف نموده و با استبداد و فئودالیسم و سلطه و تفرقه به مبارزه برخاسته است. حرکت المحرومین حرکتی است مردمی که برای سیادت و عظمت وطن و سلامت کشور تلاش و با استعمار و تجاوزات و مطامعی که متوجه لبنان است، مبارزه میکند.»
و اما به راستی این چه تقدیری است؟!
پیمانِ سیاهِ کمپ دیوید، سندِ شقاوتِ جرثومهای چون اسرائیل و همپیمانانش در تاریخنهانِ زمان میشود! امریکا در کمپ دیوید برای جنوبِ لبنان نقشه میکشد تا به خیالش مسئله فلسطین حل شود. وقتی بزرگترین گناهِ یک انسان، شیعه بودنش باشد، آزادی و استقلال و اصلا حق حیات، بزرگترین جرمِ بودنش میشود. و آن میشود که حرامخوارانی چون امریکا و اسرائیل، سرزمینشان را چون میراثِ پدری، تقسیم میکنند: نیمی از جنوب لبنان برای اسرائیل و نیمی دیگر برای فلسطین! نتیجه این تقسیم ارث! بمباران شیعیانِ جنوب لبنان میشود.
امام موسی صدر، آموزش نظامیِ جوانان شیعه را برعهده چمران میگذارد. «سازمان نظامی امل» شکل میگیرد و خونِ «فلاح شرفالدین»های چهاردهساله، حافظ مرزهای جنوب لبنان میشود. و «امل» با شعارِ «ما نه به راست و نه چپ منحرف نخواهیم شد و تنها صراط مستقیم را خواهیم پیمود» ، تمام آمالش را دفاع از محرومان و مستضعفان و ستمدیدگان می داند.
و امروز صلابتِ سید حسن نصرالله است و یادگارِ سید موسی، یادگاری به نام «امل»؛ جنبش مقاومت اسلامی لبنان ... آمالِ مظلومان و ستمدیدگان.[6]
***
و به راستی این چه تقدیری است برای مسیحِ لبنان؟!
تنها آنان که مردانه زیسته اند، سرانجامی مردانه خواهند داشت. و او که مردانه پای در مسیرِ هجرت گذاشت، نورِ بندگی و مردانگیاش سفیدی چشمِ دنیازدۀ ظالمان را میزند؛ و اگر به حکمِ تقدیر، سرانجامِ مردانگیِِ مردانِ مرد شهادت نمیشود، چه سرانجامی بالاتر از اسارت...[7]
[1] . کتاب لبنان؛ شهید مصطفی چمران.
[2] . فرزند آیتالله سید حسین طباطبایی قمی.
[3] . به نقل از آیتالله مکارم شیرازی، فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر، ویژه نامه (5)، قم ، ص 117.
[4] . همان، به نقل از آیت الله مجد الدین محلاتى، ص 58، 57.
[5] . مقاله فتح خون؛ شهید آوینی
[6]. اما همه این هیاهوها، سید موسی را از زادگاه مادریاش غافل نکرد. هرچند سید موسی در هنگامه پیروزی انقلاب ، طعمِ حضور در ایران را نچشید اما فاصله سالهای 42 تا 57 از هیچ فعالیتی برای به ثمر رسیدنِ انقلاب فرو گذار نکرد:
ارتباط گسترده ایشان با امام خمینی (ره) و شخصیتهایی چون شهید بهشتی، شهیدمطهری، شهید مفتح و دیگران؛ ارتباط با دانشجویان انقلابی خارج از کشور که در قالب انجمنهای اسلامی فعالیت میکردند؛ سفر به واتیکان پس از دستگیری حضرت امام در خرداد 1342 و دیدار با وزیر خارجه پاپ و دفاع منطقی و مستدل از روحانیت و عملکرد آنان؛ سفر به اروپا و شمال آفریقا پس از تبعید امام (ره) به ترکیه و دیدار با شخصیتهای مذهبی و با نفوذ مسیحی و شیوخ الازهر برای تامین امنیت حضرت امام(ره) در آنجا و سپس در انتقال به نجف؛ سفر به ایران در سال 1344 و دیدار با روحانیون و علما و سخنرانی در درمسجد حضرت ولی عصر (عج) شیراز و دعوت مردم به مبارزه با رزیم شاه؛ سفر به نجف در سال 47 و دیدار با مراجع نجف و امام(ره)؛ هماهنگی با بیت حضرت امام(ره) برای مصاحبۀ تاریخیِ لوسین جرج، خبرنگار روزنامة لوموند فرانسه ـ که پیش از این نزد امام موسی صدر مسلمان و شیعه شده بود ـ (این نخستین مصاحبة حضرت امام با روزنامههای خارجی بود که با تدبیر امام صدر صورت گرفت)؛ نگارش مقالهای به نام «ندا الانبیا» برای روزنامة لوموند فرانسه و نام بردن از امام (ره) به نامِ «الام الاکبر» و انقلاب اسلامی را ادامه حرکت انبیاء دانستن در این مقاله و ...
[7]. امام موسی صدر، در سوم شهریور 1357 در آخرین مرحله از سفرهای دورهای خود به کشورهای عربی و تلاش برای پایان دادن به جنگ داخلی لبنان و جلوگیری از تجاوزات اسرائیل، طی دعوت رسمی معمر قذافی به لیبی رفت و در روز نهم شهریور در آن کشور، ربوده شد. و علیرغم پیگیریهای مکرر از سوی جمهوری اسلامی ایران، هنوز بندهای اسارت، از دستانِ سید موسی صدر، رها نگشته اند ...