برسانید به دست مسیح علی نژاد!
این روزها، «قلادههای طلا» که بدجوری دارد گلوی برخی را می فشارد، نُقل مجالس ِ فرهنگی و سیاسی و رسانه ای شده است. مسیح علی نژاد، خبرنگار اصلاح طلب خارج نشین، در مصاحبه ای با ابوالقاسم طالبی، کارگردان فیلم «قلاده های طلا»، مدعی شده است که با خانواده بیش از 50 تن از کشته شدگان فتنه 88 گفتگو کرده است! به صحت و سقم این قضیه کاری نداریم. به اینکه از این تعداد، چند نفرشان مثل سعیده پورآقایی که بعد از مجلس ختمش معلوم شد زنده است هم کاری نداریم! به اینکه آیا این خانم واقعا با این خانواده ها صحبت کرده هم کاری نداریم! به این که خودِ علی نژاد در بین حرفهایش به قبرهای خالی و احتمال کشته نشدن خیلی از این افراد اعتراف کرد هم کاری نداریم! به جو سازی و گزینشی برخورد کردن با این مصاحبه در وبلاگش هم کاری نداریم؛ اما حرف ما این است؛
سرکار علی نژاد!
خبرنگار، رسالتی دارد. خبرنگار به مثابه حلقه واسط میان واقعیت و مخاطبین، تنها رسالتش نوشتن و مصاحبه کردن به هر قیمتی نیست! اشراف بر موضوع، انعکاس واقعیت به دور از بک گراندهای فکری ِ شخصی و صداقت و تعهد در قلم است که بار این امانت را بر دوش خبرنگار گذاشت است و اما «ن و القلم و مایسطرون» رسالتش را پیامبر گونه می کند !
سرکار علی نژاد!!
شما که خبرنگار هستید! شما که دلتان می سوزد برای مردمتان! شما که درعین دلسوزی، به مردمتان پشت کرده اید! خواستم از شما سوالی بپرسم.
اصلا تعریف شما از مردم چیست؟! مرز باورهای«جمهوری خواهانۀ» شما تا کجای افکارتان امتداد دارد؟ آیا نه اینکه ظرف ِ وجودی مدعیان ِ جمهوریت، گنجایشی 13 میلیونی بیش ندارد؟ آیا قد و قواره جمهوریت ِ مدعیان ِ هُرهُری مسلکی چون شما، همین اقلیتی است که سی سال است، تقویمهایشان را در توهم سقوط نظام جمهوری اسلامی ایران، هر سال نو به نو می کند ؟ چقدر ابعاد آرمانهایتان کوچک و حقیر است سرکار خبرنگار! محک انصاف هم، کاش از ملزومات ِ دوره خبرنگاری بود برای شما!
در تعریف جمهوریت شما، علی محمدی ها و شهریاری ها جزء مردم نیستند ؟!
شاید رضائی نژاد محکوم بود که نیامد در کارناوال شادی ِ ظهر روز دهم عاشورای 88، کف و سوت بزند ؟
جرم مصطفی شهید، سینه نزدن زیر بیرق سبزِ تفکرتان بود آیاا؟
شما که سینه چاک کرده اید برای خانواده زندانیان سیاسی، و فریاد وامصیبتا برای زنده های در بند سر داده اید،(که البته در هر حکومت و کشوری با براندازان برخورد می شود) لا اقل در ذهنتان و پیش وجدانتان جوابگوی این سوال باشید که "آرمیتا"ی کوچولو چقدر از "مردم بودن" سهم دارد؟! تا به حال به چشمان معصوم "علیرضا "ی چهار ساله نگاه کرده اید؟!
خانم علی نژاد! در مصاحبه شما بارها از شنیدن ناله مادران گفتی ! بگذریم که لابه لای صحبت هایت از مطمئن نبودن به کشته شدن نصف بیشتر اینان اعتراف کردی اما آیا مادر مصطفی احمدی روشن را دیده اید؟ مثل کوه است، شیرزنی ست برای خودش. تنها با آقا درد دل کرد و گفت" میترسم دشمن اشکم را که ببیند، خوشحال شود..." خانواده ای که بعد از شهادت عزیزش، تنها و تنها فریاد لبیک یا خامنه ای سرداد...
آری سرکار خبرنگار!
شهادت را فی سبیل الله گفته اند نه فی سبیل بی بی سی! خوب است به قول خودتان که نوشته اید :
ساختن قلاده های طلا هیچ ایرادی ندارد بلکه قلاده های مرئی و نامرئی به گردن داشتن، بزرگترین ایرادِ انسان است و کاش هیچ انسانی در هیچ جای جهان گردنش در برابر خط های قرمزِهای غیر قانونی و غیر انسانیِ یک حکومت تسلیم نشود….
قلاده های رنگارنگ ِ بی بی سی و صدای امریکا که به اسم آزادی بر گردن چون شمایی است را هم، نه با چشم سر، که با چشم دل ببینید، تا توهمِ آزادی ِ بیان برتان ندارد که چون پا گذاشتید بر آن طرف مرزهای جمهوریت و اسلامیت ِ ما، حالا در پر ِ قوی ِ مدعیان ِ آزادی، میتوانید حنجره تان را برای غرب پاره پاره کنید...
سرکار خبرنگار!
وقتی بار دیگر دست مدعیان آزادی و حقوق بشر به خون دانشمندان ِ ما رنگین شد، در کدامین سوراخ ِ غرب، خزیده بودی و مشغول قلم فرسایی بودی برای حقوق بشر؟!! آن زمان که کودکی «آرمیتا» زیر گلوله های ترور دوستانتان، به شهادت رسید، داشتید با کدامین حقوقدان ِ بشری مصاحبۀ زرگری می کردید؟ آن زمان که "علیرضا"ی مصطفی، واژه «بابا» را در ذهنش به خاک سپرد و عَلَم ِ عِلم ِ «بابا» را بیرق سینه کوچکش کرد برای همیشه، فریاد حقوق بشرتان از حنجره کدامین خبرگزاری، به گوش جهانیان رسید؟
دریغا ! اگر کسی پیدا شود که به بودنتان ، که به صدای برخاسته به دادخواهی تان آن هنگام که مصطفی شهیدمان را گلگون کردند، شهادت دهد!! حال آمده اید به دادخواهی از یک فیلم که الان شده است خارِ چشمتان و بغض گلویتان؛ و وا عدالتا سرداده اید برایش؟
به قول خودتان از جنایات رژیم می نویسید و می پندارید در راه حق ذره ای کم نگذاشته اید و هر چه بیشتر سینه چاک دهید، مقرب ترید!
در وبلاگتان گوشه ای را یادمان شهدای سبزتان کردید! کاش گوشه دیگرش را هم یادمان شهدای علممان کنید!
چشمتان که سوی ِ دیدن ِ بسیجی ندارد که هیچ، کاش حنجره تان به نام «حسین غلام کبیریها» به نام «میثم عبادیها» به نام «رجب پور ها» آلرژی نداشت و خروسک نمی گرفت! چشم دل ندارید، کاش لا اقل چشم سر داشتید!! اما خدا را شکر... بردن نام شهید، لیاقت می خواهد و زبان ِ قداست. که آنچه یافت می نشود در شما، آنم آروز نیست حتی!
و کلام آخر
آدم با اشتباهات لپی و اغلاط کلامی ِ خود ِ خودش، یاد میگیرد درست حرف زدن را، اصلا ارزش دارد همین غلط حرف زدنهایش؛ اما حرفهایی که دیگران دیکته کرده اند را طوطی وار ، توییت کردن اسمش غلط کردن است نه غلط حرف زدن!!
روضه نوشت: و چه زیبا نجف زاده نوشت، خبرنگاری یادم رفت وقتی دیشب فهمیدم پسر چهار ساله شهید مصطفی احمدی روشن، هنوز خبر ندارد پدر را شهید کرده اند. پسر را فرستادند خانه خاله، سراغ بابا را نگیرد.
دعانوشت: خدایا ما را با مردمانی این چنینی محشور کن، با بزرگانی که در رسانه های جهانی برای آنان سوت و کفی زده نشد و در رثایشان سکوت شد تا همچون اهل بیت (ع)، مظلومانه به دیدار تو بشتابند، و اینان را با مردمانی آن چنانی محشور کن، با مردمانی که از گوگوش تا سروش در رسایشان سرودند و کف زدند تا آوازه شان گوشها را کرد کند...
آنهایی که «قلاده های طلا» را تحریم می کنند
بدانند که ما از همان 9 دی 88،اینان را تحریم کردیم!
تحریم کنید. بیشتر تحریم کنید ما قدرتمند تر می شویم...
+ اصل نوشته برای حنیف سلامی است؛ برخی ویرایش ها و افزوده هایش برای من است.