نای نی
و چه غریب می نوازی ای نای شکسته در حنجره زمان. و چه محزون می نگری به زمین آفت زده از غفلت مردمان. و تو در این شورآباد رها شده از قید، چسان بار این غفلت را بر دوش می کشی؟
مانده ام حیران که چه سان می بینی و از حرکت باز نمی ایستی؟ چه سان محبوس نمی کنی این نسیان زدگان وا مانده در هوای بی حضوری را.
از چه رو مدارا می کنی با این مردمان.
هان ای زمان ِ حزن نشین مانده در ناسوت!
پای ایمان لنگ است و این شاهراه انتظار با کدامین مرکب تیزور به ساحل چشمان پرده نشینش خواهد انجامید...
اما نه!
اف بر این قلم ژولیده که طامات می بافد و شکسته باد این واژه گان که میلافد از این انتظار بی پایان!
این واژهگان مصلوب شده از پیکره این صفحات، بی رنگ می شوند از خجلت مدام... «فانتظروا انی معکم من المنتظرین» ..... و دلت هوری می ریزد و خون در قلبت دلمه می کند و نفس در سینه ات زنده به گور می شود که ای خاک نشین مانده بر سبیل حیرانی، ما خود به غایت منتظریم و تو ،حسرت نشین همیشگی این خاک خواهی بود... «ان الانسان لفی خسر»
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
+ستـــونهای این عالم، بر شانه های سترگ پدرانه توست... یابن الحسن (عج)
+کاش امشب در قنوت نمازت به یاد این خط خطیها دعا کنی این وامانده در هوای بی حضوری را... هوایم هوای تو دارد ...