مُحرمی بر پا شود در رگهایِ بودنت
سر بگذاری بر سه کنج ِ خرابه دلت
و آمدنش را مویه کنی ...
میلادی چنین حزین؟!
که پیش از آمدنش، که قبل از برخاستن ِ صدای ِ گلویش،
خبرش را آیه آیه نازل کنند که: حاء سین یاء نون ...
* همیشه آمدن، اتفاق ِ قشنگی نیست ...
اما چه کند این دل خراباتی که :
همه عمر برندارم، سر ازین خمار مستی
که هنوز من نبودم، که تو در دلم نشستی
و آنچه که کردی با من و راهی که آمدم و راهی که ندادی ...
بماند...