...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۱، ۰۲:۰۵ ب.ظ

۰

Be Cool My Friend!

جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۱، ۰۲:۰۵ ب.ظ

قبل نوشت:
چند روزی بعد از فتح خرمشهر، خبر به خاک و خون کشیده شدن مردم مسلمان و شیعه جنوب لبنان از سوی رژیم صهیونیستی، دلها را به درد آورد. آن زمان سوریه تنها مدافع و حامی لبنان بود. ما هم در شرایط جنگی سخت و تمام عیار با رژیم بعث عراق بودیم. با این حال رسالت و آرمان انقلاب اسلامی اجازه سکوت در برابر این وحشی گری صهیونیستها را نمی داد. 17 خرداد 61، حضرت آقا که در آن زمان رئیس جمهور بودند طی پیامی به حافظ اسد ـ رئیس جمهور سوریه ـ آمادگی جمهوری اسلامی را برای دفع حملات رژیم اشغالگر قدس به جنوب لبنان، اعلام می کنند.
حضرت امام هم پیامی در این خصوص صادر می کنند و با آوردن کلمه استرجاع در ابتدای پیامشان، از سکوت و بی‌تفاوتی کشورهای اسلامی ابراز نارضایتی می کنند: «من کلمه مبارکه استرجاع را نه برای جنایات اسرائیل و شهادت و آسیب بسیاری از مسلمانان مظلوم جنوب لبنان عزیز می‌گویم، گرچه آن هم استرجاع دارد و نه برای شهرها و روستاهای آن کشور اسلامی که به‌دست جنایتکار رژیم صهیونیستی کافر اسرائیل، اشغال و خراب شده است، گرچه آن هم استراجاع دارد، و نه برای آواره شدن هزاران خواهر و برادر آن محیط مظلوم اسلامی گرچه آن هم استرجاع دارد... بلکه برای بی‌تفاوتی کشورهای اسلامی یعنی حکومت‌های آنها استرجاع می‌کنم و ای‌کاش فقط بی‌تفاوتی بود. من استرجاع برای پشتیبانی بسیاری از حکومت‌ها از اسرائیل و صدام، این، دو ولد نامشروع آمریکا می کنم. من و هر مسلمانی در هر جا هست، باید استرجاع کنیم برای کمک‌های مادی و معنوی دولت‌های کشورهای اسلامی به امریکا -رأس جنایتکاران- و اسرائیل و بعث عفلقی که پیاده کننده منویات شوم امریکا و صهیونیسم جهانی است.»
پس از آن، شورای عالی دفاع تصمیم به اعزام نیرو به جبهه لبنان و سوریه را می گیرد. به این ترتیب بخشی از تیپ محمد رسول‌الله(ص) و نیز بخشی از نیروهای «تیپ 58 تکاور ذوالفقار» انتخاب می شوند. از میان تیپها و نیروهای متعدد حاضر در جبهه ها، این دو تیپ به دلیل دو سردار بزرگ جبهه ها یعنی احمد متوسلیان و ابراهیم همت، با توجه به تجربیاتی که از جنگ چریکی و شیوه های کلاسیک نبرد داشتند، انتخاب شدند.
خاطره زیر از زبان سعید قاسمی است:

 

روزی که آمدیم فرودگاه بین المللی دمشق تا به ایران برگردیم، در کنار آسانسور کریدور اصلی فرودگاه، من و همت ایستاده بودیم تا آسانسور بیاید پایین و برویم با آن طبقه بالا، در رستوران فرودگاه غذا بخوریم. به ناگهان در آسانسور باز شد. دیدیم دو تا آمریکایی، یک مرد و یک زن که هر دو از این شلوارهای جین چسبان پوشیده بودند و اصلاً وضع جالبی نداشتند آمدند و با ما سوار آسانسور شدند. حالا من و همت با آن سر و ریخت و لباس فرم سپاه به تن، این" هِلو جونی"‌ها هم این جوری! یادم می آید مردک آمریکایی یک دانه از این کلاه های کابویی سرش گذاشته بود، چکمه چرمی به پا داشت و سیگار برگی را پک می زد. هرهر و کرکر خنده هر دو نفر برقرار بود. حاجی از اینها پرسید که هستند و در دمشق به چه کار آمده اند؟
آن یارو، با آن قد دکل ِ خودش رو به ما کرد و گفت: «ما از طرف U.N به اینجا آمده ایم تا بر آتش  بس نظارت کنیم! بعد هم مدام مسخرگی می کرد و به من و همت می گفت: Be Cool My Friend! یعنی بی خیال دوست من!
الغرض، آسانسور رسید طبقه بالا، در باز شد و اینها رفتند بیرون. پشت سرشان که از کابین آسانسور درآمدیم، یک دفعه دیدم همت که صورتش از غضب مثل لبو سرخ شده بود، دست انداخت بازوی مرا گرفت و گفت: «این بی پدرها را دیدی سعید؟ به خدا قسم اگر ما در جنگ با صدام، یک لحظه سستی و ضعف از خودمان نشان بدهیم، یک روز چشم باز می کنی و می بینی امثال همین اراذل آمده اند توی فرودگاه مهرآباد!»
حالا ما آنجا کله مان داغ بود، نفهمیدیم حاجی دارد چه می گوید. گذشت تا اواخر شهریور سال 67، توی همین فرودگاه مهرآباد؛ خدا شاهد است نسخه بدل های همان یارادنقلی ها بودند که دیدم با عنوان مامورین "یونیما" -کمیسیون ناظر سازمان ملل بر آتش بس بین ایران و عراق- به فرماندهی ژنرال صرب؛ "اسلاوکایوویچ" به تهران آمده اند. با همان دک و پوز، همان ولخندی ها و همان My Friend گفتن ها!... الله اکبر، چه بصیرتی داشت همت!


بعدالتحریر: حالا فکر کن، در هیاهوی این تحریم های همین My Friendها!! و فتنه اقتصادی که دست نشانده هاشان در داخل ایجاد کرده اند، کمی سستی کنیم، سال 67 مجدد تکرار می شود. این بار به نحوی بدتر و شدیدترش!


۹۱/۰۸/۰۵
راحل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی