شکسته است...
سه شنبه, ۶ دی ۱۳۹۰، ۰۱:۰۶ ب.ظ
و من
آن روز
که واژه های کلامش را
آرام و بی صدا
از لبانش دزدیدم
و در خلوت همیشگی ام
به آغوش کشیدم
فهمیدم
دستهایم
جان داشتند هنوز
داغ بودند انگار
گرم ِ دزدیدن ِ واژه ها حتی...
اما
قلبم
مدتهاست
قلب من
از سرمای ِ بی حضوری ِ او
شکسته است...
۹۰/۱۰/۰۶