میراث ِ مادر
شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۰۱ ق.ظ
قبل نوشت: سال گذشته تقریبا همین روزها بود که همکار محترمی درخواست کرد چند خطی درباره حجاب ـ نه در قالب جدّی و پژوهشی، که در قالب وبلاگی و به زبان ساده ـ بنویسم (حالا خُرده نگیرید به ثقالت جمله ها که اصلش این است که ساده نوشتن زیادی بلد نیستم)؛ که اگر نبود رودربایستی ام با ایشان، باید در میانۀ عسرهای ِ نفس گیر و هنوزۀ آن روزها ـ که بر محتوا و نوع نوشتن ِ این متن هم تاثیر گذاشت ـ عذری میخواستم و شانه خالی می کردم از نوشتن؛ اما نشد!
امروز هم برای ثبت در صفر و یک هایم می گذارمش اینجا. شاید هم کلاه پهلوی ترغیبم کرده؛ نمی دانم!
از سر نیزۀ قزاقهای رضاخانی
ـ در کوچه پس کوچه های امّ القرای جهان اسلام ـ
که چادر از سر زنان می کشید
تا تیزی ِ بی دادگاه ِ درسدن ِ نئونازی آلمانی
بر پیکرۀ مروه شربینی ها؛
هر روز به اسم آزادی
حجابم را
صحنۀ تاخت و تاز ِ سیاستشان کردند
از سیاهی ِ چادرم
سفیدی ِ چشمهاشان خون می شود!
چادرم را محکم می گیرم
حجابم را هم
میراث ماندگار مادر است
از کوچه های خاکی مدینه
سایه بان ِ غریب بی پناهی ام...
اول:
حجاب مقوله ای است که به لحاظ زمانی نه مختص دیروز و امروزمان باشد و نه به لحاظ مکانی، از اهالی نقطه ای خاص از جغرافیای این عالم، و نه به لحاظ عقیدتی، مومن به یک دین ِ الهی.
همه چیز از آن میوه ممنوعه شروع شد و آن ترک ِ اولای پدر و مادرمان آدم و حوّا:
تلخی ِ حقیقت ِ «برهنگی»، ایشان را توأمان به واکنشی خودآگاه واداشت در پوشیده نمودن خود با برگهای درختان. این خودآگاهی و حرکتِ توأمان آدم و حوا به سوی پوشاندن و ساتر کردن ِ بدن ِ خود، نشان از همتا و همپایه بودن زن و مرد و عدم برتری یکی بر دیگری، در مقوله حیا و عفت دارد.
و اما از آن پس و به واسطه این ترک اولای ِ نبی ِ اول، خداوند به فرزندان آدم، دستور و برنامهای یکسان صادر می کند:
به واقع این مستوری و پوشانندگی که دیروز با «ستر» از آن یاد می کردند و امروز «حجاب» می نامندش، تجلّی بیرونی یک اعتقاد درونی به نام «عفت و حیا» ست؛ که آدم ابوالبشر و حوا امّ البشر را به حرکتی از سَر آگاهی ِ درونی برای پوشاندن ِ زشتی ِ نمایان شده شان، واداشت.
حال آنکه این اعتقاد درونی ، ریشه در فطرت و ضمیرِ پاک آدمی دارد. چه آن فطرت، فطرتی زنانه و ریحانه باشد؛ که بواسطه باورهای زنانه اش، با خودآرایی و خودنمایی میل به بروز زنانگی هایش دارد؛ چه آن، فطرتی مردانه و سترگ که همواره میل به زن دارد و از رهگذر این میل، به راحتی حیا و عفت را به مسلخ ِ مردانگی هایش می کشد.
لذاست که تا درون و بن مایه های آدمی سست و خانۀ عقایدش از پای بست ویران باشد، نمی توان در بند نمای ایوان بود و به ظاهر این اعتقاد درونی رسید. آن می شود که حجاب ِ ظاهر، در مسلخ ِ ویرانه های اعتقادی، ذبح می شود.
گفتن از چیستی و چرایی این اعتقاد درونی که مولودی چون «حجاب» از بطن آن زاده می شود و گفتن از اس و اساس و وجوب این مولود ِ فرخنده، شاید در این مقال نگنجد و البته که مکتوبات عقلی و نقلی در این باب بسیار است.
دوم:
در این عصر ِ به اصطلاح مدرن که برهنگی، تفاخر مردان و زنانش شده است، این فرزند فراموشکار، راه و رسم پدر و مادرش آدم و حوا را تحجّر و بنیادگرایی می نامد و از گذرِ واژه های پرطمطراق ِ عصر مدرن، پا را از مرزهای عقیدتی و فرهنگی فراتر گذاشته و ستر و حجاب را وارد وادی ِ سیاست زده امروزمان می کند. و این می شود که رسم ِ ابوالبشر، در میان هیاهوی سیاست بازی ها و سرمایه داری ها، در همان راه و رسم ِ مکتوب ِ کتابهای مقدس گم می شود و به کلیساها و کنیسه ها محدود.
حال آنکه آیات ِ حجاب و عفاف در تورات و انجیل، از قرآن زیاد نباشد، کم نیست؛
تورات را که ورق میزنی، می مانی که آیا زنان و دخترکان ِ یهودی ِ امروز، مومن اند به این آیات؟
آن می شود که سیاست زدگان ِ سرمایه دار، حجاب را خاستگاهی غیر از اسلام نمی دانند و بغضشان را، با حجاب از سر برداشتن ِ دختران ِ مسلمان و ممانعت از تحصیلشان و ... بر سر اسلام فرود می آورند و آن می شود که مروه شربینی ها اسطوره حجاب می شوند در بزنگاه ِ بی دادگاه ِ تمدن ِ سرمایه داران ِ سیاست زده.
عجبا! انگار کن که محمد ـ صلی الله علیه و آل و سلم ـ پیش از موسی و عیسی ـ علیهم السلام ـ مبعوث شده است و حجاب اول بار در اسلام زاده شده است! و چقدر بغض دارند از این چندمتر پارچه ای که حریم ِ امن و سایه بان کرامتی می شود برای زن.
سوم:
خیلی از دخترها، کودکیشان را با آرزوی چادری شدن، می گذرانند. انگار چادری شدن با مادرشدنشان، نسبتی لایتغیر دارد. از همان وقتی که مادر عروسکهایشان می شوند، دلشان چادر میخواهد و تحقق ِ این خواستن، می شود چادر سفید و گلداری که هم چادر مادر عروسکهاست و هم چادر ِ خاله بازیهای دخترانه شان؛ هم چادر بیرون و هم چادر نماز پیش از تکلیف شرعیشان.
آدمی است دیگر بزرگتر که می شوند؛ برخیشان به همان مادر ِ عروسکها بودن، قناعت می کنند و از آرزوی کودکیهاشان برای چادری شدن، می گذرند. برخی هم البته خودشان عروسک می شوند و چادر در لا به لای رنگ و لعابهایشان خیلی زود خاطره می شود...
اما برخی دیگر به همان نسبت که بزرگتر می شوند، آرزوی دخترانه کودکیشان و «چادری شدن» و «چادری ماندن»شان بزرگتر و عمیقتر می شود و ریشه می دواند در باور و اعتقادشان. چادر تنها یک تکه پارچه نمی شود. چادر می شود تکه ای از بودنشان. آن می شود که سرما و گرما، جنگ و بمباران، زلزله و ویرانی، می آید و میرود اما چادر از سرشان تکان نمی خورد و بیشتر از هر روز به این پارۀ وجودشان، مومن تر می شوند و حرّیت، جذبه، آبرو وشرف، و بندگی ِ خدا را در این پاره از وجودشان می بینند.
اینکه چه می شود که سرانجام یک آرزوی ِ پاک کودکی معصوم، به دو راهیای چنین می انجامد، از پدر و مادر و نان و لقمه ای که کودکشان را ارتزاق می کنند، گرفته تا مدرسه و معلم و استاد و دوستان؛ از رسانه هایی چون تلویزیون و سینما گرفته تا بازی های رایانه ای و اینترنت، و حتی «من» ِ چادری هم؛ البته توضیحش مفصل است و از حوصله و وسعت اندک این مجال خارج.
1. تفسیر نمونه، 1: 23.
2. برای نمونه های بیشتر ر.ک: سفر تثنیه، 22: 5؛ اشعیای نبی، 3: 16 ـ 26 و 47: 1؛ سلیمان نبی، 6، 20-26 و 7: 1-10؛ روت، 2: 8-10 و 3 : 15؛ پیدایش، 38: 14 و 15؛ غزل غزلها، 4: 1؛ اعداد، 5: 18.
امروز هم برای ثبت در صفر و یک هایم می گذارمش اینجا. شاید هم کلاه پهلوی ترغیبم کرده؛ نمی دانم!
از سر نیزۀ قزاقهای رضاخانی
ـ در کوچه پس کوچه های امّ القرای جهان اسلام ـ
که چادر از سر زنان می کشید
تا تیزی ِ بی دادگاه ِ درسدن ِ نئونازی آلمانی
بر پیکرۀ مروه شربینی ها؛
هر روز به اسم آزادی
حجابم را
صحنۀ تاخت و تاز ِ سیاستشان کردند
از سیاهی ِ چادرم
سفیدی ِ چشمهاشان خون می شود!
چادرم را محکم می گیرم
حجابم را هم
میراث ماندگار مادر است
از کوچه های خاکی مدینه
سایه بان ِ غریب بی پناهی ام...
اول:
حجاب مقوله ای است که به لحاظ زمانی نه مختص دیروز و امروزمان باشد و نه به لحاظ مکانی، از اهالی نقطه ای خاص از جغرافیای این عالم، و نه به لحاظ عقیدتی، مومن به یک دین ِ الهی.
همه چیز از آن میوه ممنوعه شروع شد و آن ترک ِ اولای پدر و مادرمان آدم و حوّا:
فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ
چون از آن درخت تناول کردند، زشتی هایشان آشکار گردید و بر آن شدند تا از برگ درختان بهشت، خود را بپوشانند ... (اعراف/22)
و حکایت آن ممنوعه ای که خورده شد، فارغ از فلسفه و حکمتش در نظام آفرینش و آثاری که در حیات فرزندان آدم و حوّا گذارد، ظهور و بروز حقیقت «برهنگی» در حریم ِ ستر و عفافی بود که خداوند به واسطه «اکرام و احترام»1 به پدرمان آدم و مادرمان حوا، ایشان را به مستوری در لباسی بهشتی متنعم کرده بود.تلخی ِ حقیقت ِ «برهنگی»، ایشان را توأمان به واکنشی خودآگاه واداشت در پوشیده نمودن خود با برگهای درختان. این خودآگاهی و حرکتِ توأمان آدم و حوا به سوی پوشاندن و ساتر کردن ِ بدن ِ خود، نشان از همتا و همپایه بودن زن و مرد و عدم برتری یکی بر دیگری، در مقوله حیا و عفت دارد.
و اما از آن پس و به واسطه این ترک اولای ِ نبی ِ اول، خداوند به فرزندان آدم، دستور و برنامهای یکسان صادر می کند:
یَا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاسًا یُوَارِی سَوْآتِکُمْ وَرِیشًا ...
ای فرزندان آدم! لباسی برای شما فرستادیم که اندام شما را میپوشاند و مایه زینت شماست... (اعراف/26)
مصادیقی چون دختران شعیب و حیا و حُجبشان نسبت به موسی ـ علیه السلام ـ ، مریم ِ عذرا نمونۀ کاملِ فطرتِ عفیف و اصیل آدمی و بسیاری آیات دیگر نشان از آن است که حیا و عفت و به تبع آن حجاب و پوشیدگی، امری فطری در بنی آدم است که فطرت آدمی را ـ اعم از زن و مرد ـ بدان سرشته اند.به واقع این مستوری و پوشانندگی که دیروز با «ستر» از آن یاد می کردند و امروز «حجاب» می نامندش، تجلّی بیرونی یک اعتقاد درونی به نام «عفت و حیا» ست؛ که آدم ابوالبشر و حوا امّ البشر را به حرکتی از سَر آگاهی ِ درونی برای پوشاندن ِ زشتی ِ نمایان شده شان، واداشت.
حال آنکه این اعتقاد درونی ، ریشه در فطرت و ضمیرِ پاک آدمی دارد. چه آن فطرت، فطرتی زنانه و ریحانه باشد؛ که بواسطه باورهای زنانه اش، با خودآرایی و خودنمایی میل به بروز زنانگی هایش دارد؛ چه آن، فطرتی مردانه و سترگ که همواره میل به زن دارد و از رهگذر این میل، به راحتی حیا و عفت را به مسلخ ِ مردانگی هایش می کشد.
لذاست که تا درون و بن مایه های آدمی سست و خانۀ عقایدش از پای بست ویران باشد، نمی توان در بند نمای ایوان بود و به ظاهر این اعتقاد درونی رسید. آن می شود که حجاب ِ ظاهر، در مسلخ ِ ویرانه های اعتقادی، ذبح می شود.
گفتن از چیستی و چرایی این اعتقاد درونی که مولودی چون «حجاب» از بطن آن زاده می شود و گفتن از اس و اساس و وجوب این مولود ِ فرخنده، شاید در این مقال نگنجد و البته که مکتوبات عقلی و نقلی در این باب بسیار است.
دوم:
در این عصر ِ به اصطلاح مدرن که برهنگی، تفاخر مردان و زنانش شده است، این فرزند فراموشکار، راه و رسم پدر و مادرش آدم و حوا را تحجّر و بنیادگرایی می نامد و از گذرِ واژه های پرطمطراق ِ عصر مدرن، پا را از مرزهای عقیدتی و فرهنگی فراتر گذاشته و ستر و حجاب را وارد وادی ِ سیاست زده امروزمان می کند. و این می شود که رسم ِ ابوالبشر، در میان هیاهوی سیاست بازی ها و سرمایه داری ها، در همان راه و رسم ِ مکتوب ِ کتابهای مقدس گم می شود و به کلیساها و کنیسه ها محدود.
حال آنکه آیات ِ حجاب و عفاف در تورات و انجیل، از قرآن زیاد نباشد، کم نیست؛
تورات را که ورق میزنی، می مانی که آیا زنان و دخترکان ِ یهودی ِ امروز، مومن اند به این آیات؟
«ای دخترم مگر نمیشنوی؛ به هیچ کشتزار دیگر برای خوشهچینی مرو، از اینجا هم مگذر بلکه با کنیزان من در اینجا باش. و چشمانت به زمینی که میدروند نگران باشد و در عقب ایشان برو؛ آیا جوانان را حکم نکردم که تو را لمس نکنند؟» (روت، 2: 8 و 9)
«پس رخت بیوگی را از خویشتن بیرون کرده، برقعی به رو کشیده، خود را در چادری پوشید....» (پیدایش، 38: 14)*
و یا حتی می مانی که زنان و دخترکان و حتی مردان ِ مومن به آیات ِ نازل شده بر مسیح، چه نسبتی دارند با این واژگان؟«زنان باید به لباس مزین به حیاء و پرهیز، و نه به گیسوها و یا طلا و مروارید و لباسهای گرانبها، خود را بیارانید.» (نامه اول پولس به تیموثیوس، 2: 9)
آن می شود که سیاست زدگان ِ سرمایه دار، حجاب را خاستگاهی غیر از اسلام نمی دانند و بغضشان را، با حجاب از سر برداشتن ِ دختران ِ مسلمان و ممانعت از تحصیلشان و ... بر سر اسلام فرود می آورند و آن می شود که مروه شربینی ها اسطوره حجاب می شوند در بزنگاه ِ بی دادگاه ِ تمدن ِ سرمایه داران ِ سیاست زده.
عجبا! انگار کن که محمد ـ صلی الله علیه و آل و سلم ـ پیش از موسی و عیسی ـ علیهم السلام ـ مبعوث شده است و حجاب اول بار در اسلام زاده شده است! و چقدر بغض دارند از این چندمتر پارچه ای که حریم ِ امن و سایه بان کرامتی می شود برای زن.
سوم:
خیلی از دخترها، کودکیشان را با آرزوی چادری شدن، می گذرانند. انگار چادری شدن با مادرشدنشان، نسبتی لایتغیر دارد. از همان وقتی که مادر عروسکهایشان می شوند، دلشان چادر میخواهد و تحقق ِ این خواستن، می شود چادر سفید و گلداری که هم چادر مادر عروسکهاست و هم چادر ِ خاله بازیهای دخترانه شان؛ هم چادر بیرون و هم چادر نماز پیش از تکلیف شرعیشان.
آدمی است دیگر بزرگتر که می شوند؛ برخیشان به همان مادر ِ عروسکها بودن، قناعت می کنند و از آرزوی کودکیهاشان برای چادری شدن، می گذرند. برخی هم البته خودشان عروسک می شوند و چادر در لا به لای رنگ و لعابهایشان خیلی زود خاطره می شود...
اما برخی دیگر به همان نسبت که بزرگتر می شوند، آرزوی دخترانه کودکیشان و «چادری شدن» و «چادری ماندن»شان بزرگتر و عمیقتر می شود و ریشه می دواند در باور و اعتقادشان. چادر تنها یک تکه پارچه نمی شود. چادر می شود تکه ای از بودنشان. آن می شود که سرما و گرما، جنگ و بمباران، زلزله و ویرانی، می آید و میرود اما چادر از سرشان تکان نمی خورد و بیشتر از هر روز به این پارۀ وجودشان، مومن تر می شوند و حرّیت، جذبه، آبرو وشرف، و بندگی ِ خدا را در این پاره از وجودشان می بینند.
اینکه چه می شود که سرانجام یک آرزوی ِ پاک کودکی معصوم، به دو راهیای چنین می انجامد، از پدر و مادر و نان و لقمه ای که کودکشان را ارتزاق می کنند، گرفته تا مدرسه و معلم و استاد و دوستان؛ از رسانه هایی چون تلویزیون و سینما گرفته تا بازی های رایانه ای و اینترنت، و حتی «من» ِ چادری هم؛ البته توضیحش مفصل است و از حوصله و وسعت اندک این مجال خارج.
1. تفسیر نمونه، 1: 23.
2. برای نمونه های بیشتر ر.ک: سفر تثنیه، 22: 5؛ اشعیای نبی، 3: 16 ـ 26 و 47: 1؛ سلیمان نبی، 6، 20-26 و 7: 1-10؛ روت، 2: 8-10 و 3 : 15؛ پیدایش، 38: 14 و 15؛ غزل غزلها، 4: 1؛ اعداد، 5: 18.
۹۲/۰۳/۱۱