...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۱، ۱۱:۲۳ ب.ظ

۸

به همین سادگی ...

دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۱، ۱۱:۲۳ ب.ظ

نگرد!
سخت نیست فهمیدن ِ
تردید تو و یقین من!
از گلبرگ نرگس های چیده از باغ
که در دستان ِ تردیدت  ماند تا ... پژمرد!
از برق نگاهم
که پشت سرت
              ـ لا به لای نرگس ها ـ
جا ماند!
پیدایش کن!
پیدایم کن!

 

بهانه اش تصویر یک نوت بود! همین!

۹۱/۱۱/۲۳
راحل

نظرات  (۸)

آدمیست دیگر ...
پاسخ:
بله؛ آدمیست دیگر ... ,
سلام!
بی بهانه... بهانه ی فهمیدن...
نسیم به همین سادگی است!
و این تردیدها ... گل ها را، حتی چیده نشده... پژمرده !!!
پاسخ:
سلام نام خداست
«آه» هم ...
پس بی بهانه میخوانمش ... «آه»
که یادش، دل پژمرده ای را سرشار کند و نگاه ِ بی قرار  ِ ملتهبی را قرار دهد ...
یا حضرت «آه» ,
باید اینگونه شروع کرد:
تمام!
و دوباره از نو
دانه ای باید کاشت اندر دل خاک
آسمان باید بود
نرم و آهسته گریست
گاهی از روی نیاز نعره ای باید زد
برق نوری شاید، چشم زیبای کسی باید دید
باید از نو
رد شد از سرآغاز حیات
و به فردا امید
که به فردا هایش و اگر هم که نشد روز بعدی هم هست
سبز باید شد از این خاک و دوباره رویید
تابش نور چنان رقص نمایان بکند
و تو از این تجلیل به تمنای بهار فرصتی خواهی داشت
رشد باید داد خود را، ریشه ای در دل خاک
تا که بعد ها نوبت به تن و ساقه و برگی برسد
تا غذایی باشد تا که اوجی آید
سیر باید شد از این قصه ی مردان بلند
و دلی را نذر پر و بالی باید
چه کسی می داند
و
سر آخر شاید میوه ای باید داد ...
پاسخ:
گاهی این نو شدن ها، از نو آغازیدن ها
زیادی دیر می شود!
گاهی هم برای کسی، دیگر دیر است ...
خوشا جوانی و امیدهایش! گذشت...
گذاشتیم ... گذشتیم ...

(زیبا نوشتید؛ هرچند داستان تان را ننوشتید! ممنون) ,
و من ساکت می شوم، ساکت تر ...
نمیخواهم باری را اینجا بگذارم، حرفی اگر زدم برای همراهی بارهای این مجاز آباد بود شاید که کمتر شوند از برای شما ... همیشه از شناسنامه ام بزرگتر بودم.
پاسخ:
هر طور راحتید.
اینجا کسی مجبور نیست بخواندم یا حتی برای همراهی ام (؟!) کامنت بگذارد.
میتوانید از همان راهی که اینجا را پیدا کردید، برگردید. انگار نه انگار.
یادم نمی آید غیر از بزرگی، خطابتان کرده باشم و یا دانسته باشمتان و یا با شناسنامه تان مقایسه کرده باشم. و خیلی یادم نمی آید های دیگر ...
خوش باشید. ,
نه آنم که خستگی ام اثری چند روزه باشد و نه آنم که خستگی ام چند روزه برود
راستش زمان در بود و نبودش فرق نمیکند، بگذریم.
صفر و یک های پی در پی ...
اینجا جایی را دیدم که میتوانم بنویسم، بدون دغدغه ها و قیل و قال ها ...
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود.
آری بگذریم ...
پاسخ:
. ,
۲۵ بهمن ۹۱ ، ۰۲:۰۰ بانوی آرام
با همه بی بهانگی برای نوشتنش ، باز بس زیباست و بر دل می نشیند
پاسخ:
زیبایی در نگاه توست بانوی آرام.
و گرنه این نوشت ها قبل از اینکه زیبا باشد، درد دارند!
خوب است اضطراب ریخته بر واژه ها دیده نمی شوند.
دلت پر از سکینه و آرامش ,
شاید طور دیگر می نوشتمش!
داستانی نوشته بودم در موردش، باز هم مثل قبل نخوانده تمامش کردم برای خودم و دیگران.
پاسخ:
قصه ما قصۀ همین داستان های ناتمام است.
قصۀ پر غصه ای که سطر سطرش
بی که خوانده شود
پاک می شود ... ,

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی