حنانه شو ...
سه شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۱، ۱۰:۰۳ ب.ظ
بغضی مدام
بغضی مدام
سهم ابدی ِ دلتنگی هایش است زین پس؛
و خاطره هایی خیس ِ خیس
که بوی سیب ِ سرخ می دهند ...
+ رگ و پی ِ قلبم دارد پاره می شود. چشمهایم در هروله مدام اند میان قطعه قطعه های ضریحی که ندیده است... مانده ام که «چگونه دل بکند از تو آن ضریح قدیمی»و دل ندیدۀ من نیز ...
++ این روزها مدام حکایت ستون حنانه و ناله هایش می اید به ذهنم و یاد ِ ضریحی که خون می گرید ...
* تیتر بخشی از بیت مولاناست:
بنواخت دست مصطفی آن اُستُن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو، حنانه شو
۹۱/۱۱/۰۳
حکایت ستون حنانه چیه ؟من تا حالا نشنیدم ! ولی خیلی قشنگ می نویسی ، همچین دل آدم رو می بری تا خود کربلا