...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۳:۱۴ ق.ظ

۱

ماضی و حال و استقبال: تنهایی!

يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۳:۱۴ ق.ظ

یک وقت‫ هایی هست که به مرز استیصال می رسی. به نقطه صفر انکار بودنت! ‬‬‬‬‬‬‬‬
یک وقت هایی هست که تنهایی ات در میان هیاهوی آدمهای حقیقی و حتی آنهایی که وجودشان در میانۀ صفر و یک های اینجا، قرین حقیقت شده اند، بدجور میزند توی صورتت!

یک وقت هایی هست که تنهایی همیشه ات، آنقدر بزرگ می شود و آنقدر در حجم کوچک سینه ات به مرز خفگی می رسد، که خودش را می زند به در و دیوار نحیف و زخمی دلت.

آن وقت است که باید دست تنهایی ات را بگیری، بروی در همان گوشه های خلوت و تنهای همیشه ات، بنشانی اش کنار خودت؛ چشم بدوزی به چشمهای پر از بغضش، دست بگذاری بر شانه های خسته اش و سوال های تکراری ِ همۀ آن آدمهای حقیقی و مجازی را بپرسی؛ ... حالت خوبه؟!
بعد بگذاری انکار کند، طفره برود از جواب دادن. بگذاری چشمهای غمیگینش حاشا کند اندوهش را؛ و تو به لبخند تلخ روی صورتش، به چروکهای نشسته بر چهره غمگین اش نگاه کنی. سرش را بگیری میان دستانت، چشم بدوزی به چشمانش و نیوشای واژه های بی صدایی اش بشوی. بعد بگذاری سرش را بگذارد روی شانه هایت و شکستن بغضهای ساکتش، شانه های سنگی ِ صبورت را بلرزاند؛ و تو با همان لرزش افتاده بر جانت، دست بکشی بر گَرد سپید ِ نشسته بر گیسوانش، و ساکت بشنوی حرفهای بریده بریده بی صدایش را، و بگذاری تمام رنجهای بودنش، تمام زخمهای ریز و درشت دلش، تمام بغضهای عمرش را و تمام حرفهای نگفته اش را بگرید برای تو؛

 و تو بی آنکه دلیل بیاوریش، بی آنکه حجم ِ لبریز شدۀ دلتنگی های ِ دلانه اش را در حصار استدلالات ِ عقلانۀ معمول محبوس کنی؛ تمام ِ درک ِ احساسش را در چشمانت سرشار کنی و بگویی: میدانمت تنهایی ام، میدانمت ...

 


+ وقتی از رهگذر بی مهری واژه ها، همیشه بد برداشت کردندت؛ قصه که نه، روضۀ تکراری هر روزت از این برداشت های ناراست، می رسد به آنجا که؛ آنی که نباید، می آید و تیزی واژه های بی انصافش را فرو می کند بر تکه های دل ات، آوار می کند بر روح خسته ات، و حجم تنهایی ات را لبریز می کند ...

++ یک وقت هایی بدجور کم می آوری، بدجور دوست داری این قطار عمرت که در سربالایی نفس گیر زندگی ات، به نفس نفس افتاده است، بایستند؛ و تو همه آن خستگی هایت را بگذاری و خود ِ تنهایت برای همیشه پیاده شوی.

* تیتر برگرفته از بیتی است از علیرضا کاشانی:
پرم از "ماضی" و خالی از "استقبال"م و "حال"م
که ماضی: حسرت حال ست و استقبال: تنهایی

 

شاید مرتبط: +

 

۹۱/۰۸/۱۴
راحل

نظرات  (۱)

سلام
پاسخ:
علیکم السلام. ,

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی